تشکل به جریان اجتماعی نرسد، در حد سازمان افول میکند
طرح بحث درباره هر جهت گیری یا گفتمانی (مثل عدالتخواهی، جهاداقتصادی و ..) از دو منظر قابل انجام است؛ اول از منظر محتوایی و موضوعی و دوم از منظر تشکیلاتی.
آنچه که من مایلم در جمع شما تقریباً برای اولین بار مطرح کنم بحث «اجتماعی شدن تشکل» است که دقیقاً در راستای استقرار یک گفتمان لازم است به آن توجه کنیم. این بحث را نه بصورت تئوریک بلکه با بررسی حرکت جنبش عدالتخواهی در سالهای اولیه مطرح می کنم.
حرکت جنبش حدوداً از سال هشتاد بصورت جدی شروع شد. از همان موقع، ویژگی هایی داشت که باعث شد تبدیل به یک جنبش اجتماعی شود. یعنی حرکت جنبش امتیازاتی نسبت به حرکتهای مرسوم دیگر داشت که باعث شد جنبش عدالتخواهی از صفر و ظرف زمان کوتاهی ایجاد شود. می خواهیم این ویژگی ها را بررسی کنیم.
مهم است که بدانیم جنبش از بسیج دانشجویی یا انجمن اسلامی شروع نشد! با این که هر دو سابقه طولانی تشکیلاتی داشتند. یک حرکتی بود که از صفر شروع شد و ذیل هیچ تشکل و سازمانی نبود. نه بسیج، نه انجمن، نه نهاد، هیچکدام! و شد جنبشی که در عرض شاید دو سال با قلّت عدد، با نیروی بسیار کم نسبت به تشکلهای دیگر و رسانههای بسیار کم نسبت به جاهای دیگر، توانست گفتمان خودش را در فضای دانشگاه ها مطرح بکند.
رهبری در یکی از دیدارهای دانشجویی بعد از تشکیل دولت نهم، بحثی داشتند که شما گفتمان سازی کنید تأثیر خودش را میگذارد. بعد گفتند شما دانشجویان گفتمان عدالتخواهی را مطرح کردید، محصولش شد دولت نهم! یعنی به تعبیر ایشان، یک تعداد دانشجو توانستند کاری کنند که فضای انتخابات به سمت یک جریان جدید غیر از جریان های مرسوم سیاسی گرایش پیدا کند.
اصول و آرمان شفاف
نکته اول این است که جنبش، آرمان و اصولش بسیار شفاف بود و اصلاً کار را با بیان همان آرمانها و اصول شروع کرد. خیلی جاهای دیگر اینطوری نیست. هدف اصلی حرکت شفاف نمی شود. صرفاً کلی گویی می شود و بعد مستقیماً می چسبند به تشکیلات بازی. شعار و اصول جنبش از روز اول مشخص بود.
جنبش توی شرایطی شروع کرد که هر چند ماه، یک نفر، دو نفر به زحمت به حرکت می پیوستند. اما از بیان صریح آرمانها و اصولش ابایی نداشت. به دوستان نزدیک که میگفتیم: آقا چرا نمیآیید پای کار؟ میگفتند: ببینید حرف شما را قبول داریم موضع شما موضع ماست، درد ماست. یعنی پس فهمیده بودند ما دنبال چی هستیم، خواسته ما چیست. میگفتیم: پس بیایید دیگر. میگفتند: نه! فقط چون شما توی فلان تشکیلات معروف، کار را شروع نکردید، کمی شک داریم به شما! یعنی آرمان عدالتخواهی، خواهان داشت، جذاب بود، دانشجو تشنه بود، اما تشکیلات مرسوم فضا نمی داد.
ما در دانشگاه شریف اعلام نکردیم که کانون مستقلی هستیم. اسمش را اول گذاشتیم «ستاد عدالتخواهی». گفتیم عدالتخواهی که کار یک دفتر و یک کانون و یک گروه خاص نیست، کار همه است. میخواهیم ستادی بزنیم تا همه گروههای دانشجویی که علاقمندند در زمینه عدالت کار کنند بیایند آنجا هماهنگ شوند. بعد، کانون ادبی برود شب شعر عدالت بگذارد، گروه موسیقی کنسرت عدالت اجرا کند، دفتر دیدار با محرومان هم همینطور و ... .
غالب گروه های عدالتخواهی در دانشگاه ها همینطور بدون داشتن تشکیلات خاصی بدون داشتن عِده و عُدّه و اتاق و دفتر و این حرفها کار را شروع کردند. اما اصول کاملاً واضح بود: با عدالت برخورد جناحی نکنید، چپ و راست در بی عدالتی ها کارنامه مشترکی دارند، فقر و فساد و تبعیض، اسلام مناسکی پدر ما را دارد در میآورد، دین همه دین است و ... . این نکته اول دوستان! در هر حرکتی تا آرمان روشن نباشد و مبنا قرار نگیرد صدتا تشکیلات هم داشته باشید مفید نیست.
تولید خروجی بر مبنای گفتمان
دوم اینکه در مقطع کوتاهی، جنبش به سبک مبارزات زمان طاغوت، شروع کرد به نهضت سخنرانی و انتشار جزوه و بولتن. یعنی منتظر نماند که سیستم به او بگوید چکار کن. نهاد نمایندگی رهبری یا سازمان بسیج دانشجویی به او بگوید بیا این امکانات، این برنامه، این اردو، این طرح ولایت ... . اصلاً منتظر هیچ قالب و ظرفی نشد که دیگران برایش تعیین کنند. به هر شکل ممکن هر کاری که برمیآمد انجام میشد. بعضی از کارها، واقعاً بار اول بود توی فضای دانشگاه اتفاق میافتاد. مثل برگزاری مراسم ختم هاجر نویدی. یا همان ماجرای کارتن خوابی که بچه ها 5 شب در تهران رفتند و کارتن خوابی کردند. کارهایی که تا قبلش اتفاق نیفتاده بود، خیلی تأثیر داشت. خیلیها را به فکر انداخت. خیلیها توی خلوتهایشان رفتند این جزوات را خواندند، این اخبار را شنیدند، تحریک شدند، آماده شدند، تا یک روزی که آماده اشتعال بودند یک جرقه اینها را آورد توی مسیر.
البته توجه کنید که این کار به سادگی میسر نیست که بشود این خروجی های مؤثر را تولید کرد. عزیزانی بودند که اینها در واقع تبدیل کننده آن مبانی و آرمانها به خوراک فکری و محتوایی متناسب با فضای دانشجویی شدند. آنها بودند که در محافل دانشجویی رفتند و آمدند و این مبانی را که نسبتاً دور از دسترس دانشجوهاست تبدیل کردند به محتوا و زبانی که دانشجو بتواند بر مبنای آن، مطالبه کند، مطلب بنویسد، خروجی بدهد. این تبدیل مبانی به خوراک فکری، خودش یک الزام است که در تشکل های مرسوم نادیده گرفته می شود. این نکته حتی در مدیریت فرهنگی کشور هم خیلی مغفول است و درواقع حلقه مفقوده اصلی است. یکی باید باشد که مبانی را فهمیده باشد زبان مثلاً سینما را هم بداند بیاید آن را تبدیل کند به خوراک محتوایی برای سناریوی فیلم.
در شکلگیری جنبش هم یک وحید جلیلی کافی بود تا بتواند بیست سی گروه دانشجویی از اقصی نقاط کشور را حول یک مبانی و اصول مشخص به هم وصل کند و از آن طرف پلی بشود برای دسترسی دانشجویان به اصحاب نظر و مبانی. وجود چنین افرادی برای راهاندازی یک جریان اجتماعی خیلی حیاتی است و دراوقع گلوگاه است.
این دو نکته کلیدی یعنی شفاف سازی مبانی و تولید خروجی گفتمانی، از نظر راهبردی قبل از بحث تشکیلات باید صورت بگیرد. ایجاد تشکیلات بعد از اینها مطرح می شود.
تقسیم کار جبههای
نکته سوم، تقسیم کار جبههای بود. جنبش همه گروه ها را نمیدواند دنبال مثلاً دانشجوی پولی. همهمان با هم در یک زمان نمیدویدیم دنبال مثلاً قوه قضاییه. تقسیم کار جبههای صورت می گرفت با اینکه کلاً تعدادمان کم بود. البته ناخودآگاه صورت می گرفت! کل تعداد گروههایی که آن موقع عضو جنبش بودند شاید ده گروه بیشتر نبود. خیلی کم بودیم ولی تقسیم کار جبههای جبران می کرد. مثلاً بچههای خیزش توی مقطعی روی صدا و سیما کار می کردند. کار سنگین نقد و تحلیل صدا و سیما که آخرش یک بیانیه شانزده صفحه ای در نقد صدا و سیما دادند. بچههای امام صادق (ع) در یک مقطعی روی قوه قضائیه بیشتر متمرکز بودند. بچههای امیرکبیر روی بحث پولی شدن دانشگاه کار کردند که خیلی هم سر و صدا کرد، و حتی شروع این بحث با آنها بود. بچههای قم رفتند سراغ بازدید از مناطق محروم و عنبر آباد.
این تقسیم کار جبههای خیلی به درد خورد. الان در جنبش تقسیم کار اینطوری نیست. الان گروهها همه با هم منتظر میمانند و با هم شروع به یک کار می کنند. خب معلوم است که این حرکت مصنوعی میشود. دیگر اصیل نیست و اثرش هم کم میشود.
کار میدانی
چهارم بحث کار میدانی بود. اینکه فقط بمانیم توی دانشگاه و هی حرف بزنیم و هی بحث بکنیم هی دعوای لفظی بکنیم هی زبانی دنبال موضوعی باشیم؛ خیر! مثلاً همان رفتن بچه های معصومیه قم به منطقه عنبرآباد که در ماه های اول شکل گیری جنبش، واقعاً یک نقطه عطفی شد. بچهها رفتند و یک کلیپ تهیه کردند که بین گروه های جنبش خیلی معروف شد. یک کلیپ نچندان حرفهای! و یک صحبت داغی هم از آقا رویش گذاشتند. همین کلیپ افق نگاه بچهها و عرصه مبارزه را خیلی وسیع کرد. کارتن خوابی تهران یک نمونه دیگر از کار میدانی بود که جدیت جنبش را به همه اثبات کرد.
کارهای میدانی که مبتنی بر تحقیقات و شناخت باشد، انگار خون تازه به تشکل پمپاژ می کند. مخاطب میفهمد کار، واقعی است و شعاری نیست. هر گروهی هر جایی هست با همان داشته های منطقه خودش، حرکتی را احیا بکند. ببیند آنجا چه کاری از او بر میآید. و بر همان اساس خروجیهای رسانهای و بولتنها و نشریات دانشجویی شکل بگیرد. نه اینکه همه بولتن ها و جزوات گروه های جنبش در سراسر کشور یک متن و ادبیات و موضوع واحد داشته باشد.
اساس تشکل: نمایندگی جریان اجتماعی
نتیجتاً من میخواهم بگویم جنبش حداقل در دو سه سال اول عمرش یک تشکل صرف نبود. یک هویت اجتماعی بود. چرا؟ چون یک تشکل دفتر دستک دارد، عضوگیری دارد، انتخابات دارد، شورا دارد، اصلاً این مسائل در آن سالها در جنبش وجود نداشت یا خیلی حاشیه ای بود. اولین جلسات مشترک جنبش در سال 82 در یک مسجد در بلوار کشاورز برگزار میشد. بچهها آنجا همدیگر را میدیدند. رئیس و مرئوسی هم در کار نبود. هر گروه می گفت چکار کرده و برنامه آینده اش چیست. دیگران هم می گفتند که چه کمکی از دستشان برمیآید. همه درگیر آن موضوع نمیشدیم. گروهی که نیرو و اطلاعات لازم را داشت قبول می کرد همکاری کند.
از طرف دیگر، در این حرکت اجتماعی، نخبگان عدالتخواه هم بتدریج می فهمیدند که در برخی دانشگاه ها حرکتی شروع شده و با بچه ها مرتبط می شدند. از بزرگوارانی مانند حسن رحیم پور ازغدی و سیدعباس نبوی و دکتر کوشکی و مازیار بیژنی گرفته تا دیگرانی که چندان نزدیک نبودند، به این حرکت خیلی کمک کردند. این حرکت، یک جریان اجتماعی بود. یک هویت اجتماعی بود نه یک تشکل خشک و خالی که مثلاً بودجهاش قطع شود بخوابد؛ یا شورای مرکزی خوابش ببرد، همه خوابشان ببرد!
یک تشکل واقعی و مؤثر فقط در مرزهای خودش محصور نیست، بلکه پیشانی یک جریان است، نقطه اتصال ارکان یک جریان اجتماعی است. در این صورت یک نفر هم یک نفر است. یک گروه هم یک گروه است. شورای مرکزی هم جای خودش را دارد. این نیست که همه بایستیم که شورای مرکزی دارد تصمیم میگیرد؛ این اصلاً معنی ندارد. مگر شما بخاطر شورای مرکزی عدالتخواه شدی که حالا بایستی تا شورای مرکزی بیاید دستور بدهد، اجازه بدهد یا هماهنگ کند. تو داری کار خودت را میکنی. این تشکیلات برای هماهنگی است نه برای دستور دادن و خط دادن و اجازه دادن.
میخواهم این نتیجه را بگیرم: در فضایی که ما هستیم بعد از سی سال از انقلاب باید از تشکلها عبور کرده باشیم. دیگر در تشکل ماندن کار عبثی است چه برسد به اینکه تشکل به سازمان افوال کند! سازمان قبل از تشکل است پایینتر از تشکل است. سازمان یعنی چه؟ یعنی جایی که هیئت مدیره دارد و آنها تصمیم میگیرند و بقیه با اجازه آنها انجام میدهند. لذا بقیه منتظرند تا هیئت مدیره گام اول را بردارد و آنها پشت سرش حرکت کنند. این میشود سازمان!
نخیر! انقلاب بالغ تر از این است که کار برای انقلاب بخواهد با سازمان یا تشکلهای شبه سازمانی به پیش برود. ما نیازمندیم جریان اجتماعی بشویم. اگر ما تشکل بزنیم برای اینکه فکر کنیم تشکل است که باید ما را راه ببرد، تشکل است که باید به ما خط بدهد، تشکل است که باید نیروها را احیا کند؛ اگر نیروها تکان نمی خورند پس تشکل مقصر است، شورای مرکزی مقصر است؛ اینها خیلی خام اندیشی است و یک دور باطل ایجاد میکند که همیشه ما بخاطر کم کاری ها توی سروکلهی هم بزنیم! شورا بزند توی سر مسئولین گروهها، گروهها بزنند توی سر وکله اعضایشان، دوباره آنها برگردند به شورای مرکزی گیر بدهند. همه اینها ناشی از سازمان شدن یک تشکلی است که نتوانسته جریان اجتماعی گفتمان خود را نمایندگی نماید.
- ۹۴/۱۱/۱۸