«فرهنگ یا اقتصاد؟» یک گزاره تکنوکراتی است
یک حرکت صد در صد «اجتماعی» شکل دادند که در درون خودش هم فرهنگ داشت، هم اقتصاد داشت. اصلا و ابدا امام نرفتند سراغ دولت و چندتا شورای عالی اقتصاد و به طور کلی نرفتند سراغ سیاست گذاری به معنای مرسوم. رفتند سراغ «حرکات اجتماعی»؛ جهاد سازندگی، نهضت سواد آموزی، بنیاد مسکن،کمیته امداد...
اینها همه با اینکه در حال حاضر اسم سازمان ها هستند ولی در ابتدای انقلاب در اصل یک «حرکت اجتماعی» و مردمی بود. امام فرمان جهاد سازندگی دادند و کار شروع شد؛ مراکز، هسته ها و ... در گوشه و کنار شروع به کار کردند. در این مرحله این حرکات اجتماعی منتظر سیاست گذاری نشدند بلافاصله شروع کردند به کار! بعدا سازمان تشکیل شد و یک انظباطی ایجاد شد اما حرکت اجتماعی شروع شد. نهضت سواد آموزی از درون خانه ها شکل گرفت. مردوم درون خانه هایشان یا داخل مساجد و حسینیه ها شروع کردند کلاس سواد آموزی گذاشتند. منتظر اینکه آموزش و پرورشی بیاید و ... نشدند. آموزش یکی از ارکان توسعه است.
پس به این نتیجه می رسیم که؛ مدل امام برای پیشرفت، توسعه، اقتصاد یا هر چیزی که شما می خواهید اسمش را بگذارید، یک «حرکت اجتماعی» بود. حال! مگر می شود به یک «حرکت اجتماعی» رسید بدون فرهنگ؟ اصلا معنی دارد مگر؟ به عنوان مثال شما و دوستانتان یک تیم ده نفره تشکیل می دهید برای این که بروید کوه. باید یک فضای مشترک و یکسان بین شما حاکم باشد، یا به عبارتی شما باید با هم همدل باشید اسم آن فضا فرهنگ است. اگر با هم مبانی و مشترکات یکسانی نداشته باشید نمی توانید ادامه بدهید. این مشترکات همان فرهنگ است. پس اگر یک حرکت پایدار بخواهد رخ بدهد یقینا مبنایش فرهنگی است. با این تفاسیر چگونه ممکن است یک «حرکت اجتماعی» بزرگ و پایدار در توسعه و آبادانی برای شکل گرفتن «مبنای فرهنگی» نداشته باشد؟ به جرئت می توان گفت؛ محقق شدن اینچنین امری محال ممکن است.
این «حرکت اجتماعی» با فرهنگ ممزوج است. اصلا بدون محتوای فرهنگی «حرکت اجتماعی» به وجود نمی آید. پس این گزاره که بگوییم: فرهنگ اولویت دارد یا اقتصاد؟ یک گزاره اساساً غلط است. از بیخ باطل است. جهاد اقتصادی یقیناً یک حرکت فرهنگی است چون اجتماعی است. جهاد سازندگی هم یقیناً فرهنگی بود چون اجتماعی بود. نهضت سواد آموزی یقینا یک حرکت فرهنگی بود، چون اجتماعی بود. شما می توانید خیل کثیری از مردم را بسیج کنید برای یک کاری بعد بگویید این خالی و عاری از فرهنگ؟ مگر می شود؟ چه انگیزه ای آن ها را دور هم جمع کرده است. چه ارزش مشترکی؟ چه باور مشترکی؟ همه آنها می شود فرهنگ. چه آداب و رسوم مشترکی حاکم شده است در فضای جهاد سازندگی؟ اسم آن فرهنگ است.
مشکل ما این نیست؛ که اول فرهنگ یا اقتصاد؟ این بحث یک مسئله انحرافی است. چه کسانی این سؤال را مطرح کردند؟ تکنو کراتها! و چرا؟ چون اصلا نمی خواستند «حرکت اجتماعی» انجام بدهند در آبادانی و توسعه! بنایشان بر این نبود! و چون که در دهه اول انقلاب ثابت شده بود می توان با «حرکت اجتماعی»، آبادانی را محقق کرد و تکنوکرات ها نمی خوانستند زیر بار این تجربه انقلابی بروند! می خواستند بنای این تجربه را به هم بریزند و می خواستند مسیر را عوض کنند. برای رسیدن به این هدف شوم، مجبور شدند بگویند: فرهنگ از اقتصاد جدا است! تا چی؟ تا با این حربه ماهیت اجتماعی الگوی انقلاب در توسعه و آبادانی را از بین ببرند. و این کار را کردند؛ کمیته امداد مضمحل شد، استحاله شد یک چیز مزخرفی شد! جهاد سازندگی را منحل کردند! نهضت سواد آموزی هم همین طور! یعنی تک تک الگوهای بعد از انقلاب در عرصه آبادانی را، با این حربه که: «در حال حاضر اقتصاد اولویت است نه فرهنگ»! زمین زدند، از «ماهیت اجتماعی»اش خارج کردند و به صورت یک حرکت خشک، محدود و بی خاصیت دولتی شده و بروکراتیک در آوردند. و گفتند: «کار توسعه اقتصادی کار ما چهارتا تکنوکرات است. در سازمان دولتی با بودجه دولتی!» مردم چه؟ مردم بروند بخوابند و منتظر باشند ما اشتغال و توسعه را بیاوریم جلو در منزلشان تحویل بدهیم!
اینکه انقلاب «الگوی اقتصادی» ندارد مطلقا باطل است. انقلاب قویاً الگوی اقتصادی داشت. امام بعد از اینکه گفتند: شاه باید برود، بلافاصله شعار «آبادانی کشور» دادند. وقتی شعار دوم امام در نهضت، آبادانی کشور است حال چطور می شود، مدل اقتصادی نداشته باشد؟ سه ماه بعد از پیروزی جهاد سازندگی راه افتاد، شش ماه بعد نهضت سواد آموزی. اینها چی بود؟ اینها الگوی توسعه نبود؟ الگوی اقتصادی نبود؟ این حرکت شروع شد. انقلاب از همان بدو فجر سال 57 حرکت اقتصادی را شروع کرد؛ وقتی در خصوص توزیع نفت به مشکل خوردیم، شرکت ها اعتصاب کرده بودند، کارگرها رفته بودند، جوانها ریختند توزیع را در دست گرفتند. این اولین حرکت بود؛ «یک سازمان مردمی در توزیع کالا». بعد تعاونی های تولید به مصرف شکل گرفت.
ما بچه حزب اللهی ها دچار این واهمه شده ایم که اول اقتصاد یا اول فرهنگ؟ این به شدت ما را زمینگیر کرده است. به شدت ما را در یک تذبذب انداخته است. بعد به این فکر افتاده ایم که اول تربیت نیروی انسانی داشته باشیم بعد اجرا! مطلقا این روش ها جواب نمی دهد و امام اصلا و ابدا این کار را نکردند. آیا امام گفتند اول برویم برای مثلا 2000 نفر الگوی طرح بصیرت بگذاریم؟ مردم را فرهنگی کنیم بعد آبادانی کشور؟ امام این کار را کرد؟ بله؟ آن هم در آن تکثر فرهنگی و سلیقه اول انقلاب که همه گروهک ها و نحله ها حضور داشتند و هنوز آن مرز بندیها انجام نشده بود. امام این کار را کرد و گفت بریم مردم را یک دست کنیم بعد بیاییم اقتصاد را شکل بدهیم؟ امام این کار را کرد؟ اول بسم الله امام گفتند: «آبادانی کشور! امروز عرصه عرصه سازندگی است.» جوانها می آمدند قم و از وضع خراب پیش امام گله می کردند. امام گفتند: «بروید دنبال سازندگی. همت کنید به سازندگی.» بعد در فرمان جهاد گفتند: «ما دستمان را دراز می کنیم پیش ملت برای آبادانی.» شما می توانید بگویید این حرکت فرهنگی نبود؟ چطور مردم بسیج می شدند در قالب گروه های جهاد در روستاها و شهرها؟ در قالب حرکت های سازندگی؟ روحانی، معلم، مدرس، دختر، پسر ... جمع می شدند دور هم و می رفتند توی روستاها. الا با یک حرکت فرهنگی و با در نظر گرفتن باورهای مشترک و انگیزه های مشترک می توان این کار را کرد؟ آن هم برای کارهای عملیاتی طاقت فرسا مانند توسعه روستایی نه برای یک نشست و برخاست و یک اردوی مشترک آموزشی. برای یک حرکت عملیاتی، اینها باید بروند توی روستا بیل بزنند، کلنگ بزنند، زندگی خودشان را جمع کنند و ماه ها بروند توی روستا. می شود این حرکت را بدون ماهیت فرهنگی انجام داد، اصلاً؟
بعد از جنگ، تکنو کرات ها آمدند، اولین کاری که کردند این بود که نهادهای شکل گرفته ای را که در توسعه عامل- نه پشتیبان نه کمک - بودند! و توسعه را راه می بردند و پیشران بودند به انواع روشها منکوب کردند.. یا از بین بردند یا ادغام کردند یا استحاله کردند یا کوچک کردند یا مدیریت نا کار آمد گذاشتند. اگر این کار را نمی کردند، نمی توانستند بر «موتور راه افتاده انقلاب در حوزه اقتصاد!» سوار شوند. فرمان دست اینها نبود.
دهه اول انقلاب، در اقتصاد به عنوان یک دهه موفق مطرح است؛ به نام چه کسانی؟ به نام میر حسین موسوی و دولتش؟ متفکران دولت آقای هاشمی در دولت موسوی پرورده شدند! چطور، آنها قایل بله اقشار مستضعف بودند؟ نخیر. این گزاره درست نیست. دهه اول انقلاب موفق بود چون جهاد سازندگی، نهضت سواد آموزی، کمیته امداد و دیگر نهادهای اجتماعی نقش واقعی شان را ایفا می کردند. «بنیاد مسکن» کار می کرد، مردم در صحنه بودند، «تعاونی های تولید به مصرف» وجود داشت. اگر جایی احتکار می شد، مردم خودشان اطلاع می دادند، برخورد می کردند، پی گیری می کردند. مساجد پای کار بودند، از مساجد کمک گرفته می شد. مشکلات مردم در مساجد بررسی می شد. جهاد دانشگاهی فعالانه وجود داشت، مسائل صنعت را رصد می کرد، می بُرد توی دانشگاه ها، تکنولوژی را توسعه می داد و می آوَرد درون صنعت. به این دلیل موفق بود نه به دلیل دولت میرحسین موسوی و تیمش.
تکنوکرات ها اول نهادهای اجتماعی را از بین بردند! ناکار کردند، زمینگیر کردند، اگر نمی کردند نمی توانستند. وقتی این نهادها از عرصه کنار رفتند میدان دست آقایان افتاد. بچه رزمنده ها هم که از جنگ برگشته بودند، مات و مبهوت این وسط گیر کرده بودند. از طرفی هم به آقایان مسئولین اعتماد داشتند و تمایزی بین ولایت و دیگران در راهبری انقلاب قایل نمی شدند.گفتند: اینها تشخیصشان این است پس حتما درست است. این اشتباه مهلکی بود که آن نسل انجام داد. همان موقع مگر رهبری مبارزه با اتراف، اسراف، اشرافی گری و ... را مطرح نکردند؟ همان موقع مگر بحث فساد و اینها نبود؟ همان موقع مگر بحث عدالت و توسعه و پیشرفت از منظر عدالت نبود؟ ببینیدآقا در دولت سازندگی چقدر در خصوص سازندگی و عدالت صحبت کرده اند که سازندگی و عدالت با هم است؟ از هم جدا نیست! نمی شود! چیزی که بدون عدالت رخ بدهد، اسمش سازندگی نیست، توسعه نیست، یک چیز دیگر است. اینها را مگر رهبری نمی گفتند؟ چرا امت حزب الله نمی گرفتند و تبدیل به حرکت نمی کردند؟ «چون تمایزی بین رهبر و رییس جمهور قایل نبودند!» فکر می کردند که منش رئیس جمهور مبتنی بر نگرش رهبر است. در حالی که این طور نبود! امت فکر می کردند؛ این دو حتما هم سنگرند در حالی که این طوری نبود!
پس ببینید؛ نهادهای اجتماعی را از بین بردند. حزب الله که از جنگ برگشته بودند برای خودشان تکلیفی و وظیفه ای مستقل و خود محور تعریف نکردند و منتظر دولت نشستند یعنی این نسل انقلابی در مقابل کودتایی که نهادهای اجتماعی را از بین بُرد، سکوت کردند. و اعتماد کردند که حتما خیر است!
بعد در گام بعدی تکنو کراتها و بروکراتها برای اینکه دیگر کسی به این فکر نیفتد که بخواهد عرصه اقتصاد و توسعه را با یک «حرکت اجتماعی و فرهنگی» راه بری کند، اولاً این تفکر مسموم و خطرناک را راه انداختند که «فرهنگ از اقتصاد جداست» و در ثانی گفتند: «اولویت با اقتصاد است و بعد با فرهنگ.» در نتیجه همه زحمت ها به باد رفت و تمام شد رفت.
نتیجه این شد که؛ آن عده ای که دغدغه فرهنگی داشتند بروند در پَستوی خانه بنشینند کار فرهنگی بکنند و کاری به اقتصاد و سازندگی نداشته باشند چون این ها از هم جداست! آنها هم که دغدغه فرهنگی داشتند، رفتند شروع کردند فیلم تولید کردن، پوستر زدن، کاریکاتور کشیدن و ... به آن بچه انقلابی هایی هم که دغدغه اقتصاد داشتند، گفتند: ببین آقا! اقتصاد از فرهنگ جداست. نبادا برای ما حرف اجتماعی و فرهنگی بزنی و مردم مردم بکنی! اول بیا، غسل تعمید کن! قبول کن که در اقتصاد باید کاملا سکولاریستی عمل کرد! حالا اگر قبول کردی بفرما! تشریف بیاور در دولت؛ می توانی مدیر ما بشوی!
سکولاریسم را خوراندند به این بچه انقلابی هایی که می دانستند مسئله کشور آبادانی است و می خواستند یک کاری بکنند ولی نهادشان وجود نداشت که بروند در ذیل نهادشان شروع به کار کنند. گفتند: می رویم در سیستم دولت همکاری می کنیم و «می سوزیم و میسازیم». وقتی آمدند دولت به آنها فهماندند که انقلاب در اقتصاد حرفی ندارد! گفتند باید ببینیم غرب چه کرده است و سیاست تعدیل و سیاست تثبیت و ... می رویم جلو. باشه؟ اگر قبول است بیا! این بچه هایی که دغدغه عدالت داشتند، دغدغه اقتصاد اسلامی داشتند رفتند توی دولت و شدند سردمداران دولت سازندگی و به دیگران هم علامت دادند؛ آقا! «گشتیم نبود، نگرد که نیست!» چیزی به نام اقتصاد اسلامی، و اقتصاد انقلابی نداریم. پس باید چه کار کنیم؟ نگاه کنیم ببینیم چه نسخه هایی به ما می دهند؟ ابتدا سوادشان کمتر بود نسخه ها را به آنها می دادند، حالا سوادشان بیشتر شده است، خودشان می خوانند و گزینش می کنند.از بین نسخه های غربی یک نسخه که بهتر است. نسخه مثلا: دانش بنیان، تکنولوژی محور! چرا؟ چون الان این بهتر است توی غرب. هیچ وقت به ذهنمان خطور نکرد که برویم جهاد سازندگی در عرصه فناوری ایجاد کنیم، جهاد سازندگی در عرصه صنعت و... اصلا دیگر سراغ اینها نرو آقا! چرا؟ چون فرهنگ از اقتصاد جداست.
تکنوکرات ها برای اینکه بتوانند با کودتایی که ایجاد کردند و نهاد های اجتماعی و اقتصادی را از بین بردند بتوانند سرکار باقی بمانند این فکر به شدت باطل را القا کردند که: «فرهنگ از اقتصاد جدا است.» تا الان که 23 سال از جنگ می گذرد ما هنوز گرفتار این شبهه ایم و هنوز بچه حزب اللهی ما گیر این است که برای حذف دلالی از نظام اقتصادی باطل کشور، برود فیلم بسازد یا برود شرکت تعاونی بزند. میگوید الان اولویت این است که من بروم حاتمی کیا بشوم یا حاج والی. و چون اقتصاد کار عملی است و نهاد و تشکیلات می خواهد پس سخت است در نتیجه ما میرویم یک کار دیگر می کنیم و اسمش را می گذاریم کار فرهنگی! مگر فرهنگ چه تعریفی دارد؟ فرهنگ حال و حول است؟ صرفاً گفتگو است؟ صرفا حرف زدن است؟ فرهنگی که نتواند زندگی من را، معیشت من را، آینده من را، آینده بچه های من را، آبادانی کشور را ... اداره کند، فرهنگ است؟
سه شعار اصلی امام در زمان مبارزات عبارت بود از: 1) شاه برود 2) نفت دست خودمان باشد 3) صنعت منتاژ نمی خواهیم. از این سه شعار دو شعار ماهیتاً اقتصادی بود. دقت کنید که حرکت امام صد در صد فرهنگی- اجتماعی بود اما در صدر خودش دو شعار اقتصادی داشت؛ استقلال و آبادانی. در حال حاضر چند سال است رهبری دارند فرمان جهاد اقتصادی را صادر کرده اند؟ مخاطب این فرمان هم مردم است نه دولت! دولت در گام دوم است. جهاد همگانی است. مگر جهاد مخصوص بروکرات هاست؟ مگر جهاد مخصوص کارمندان وزارت خانه است؟ نه! مال همه مردم است. اقتصاد مقاومتی که اساساً با مردم معنا پیدا می کند. فرهنگ مقاومت و مقاومت یعنی مردم. چقدر ایشان دارند خط می دهند؟ چه حرکتی در حزب الله رخ داده است ؟ چرا؟ چون ما هنوز گرفتار آن افکار باطلی هستیم که جریان استحاله در مخ ما فرو کرده است و گیریم. بچه ها می روند روستا! 3000 هزار اردو در سال داریم ولی همچنان گیر کرده ایم. چرا؟ چون می خواهیم اول نیرو را فرهنگی کنیم بعد وارد اقتصاد بکنیم. چرا اول نمی روی کارخانه راه بیندازی؟ چرا مرغ داری راه نمی اندازی؟ می گوید: «نه! اول، اول ... بگذار ... من باید این بچه های روستا را مومن و حزب اللهی بکنم.» این چه حرکت خطرناکی است؟ مگر دِدلاین دارد؟ مگر این جواب تضمین شده است؟ کار اقتصادی اش هم در حد یک کار عمرانی کاتالیزور است.
آقا تو 3000 اردو در سال داری، شاید نزدیک صد هزار نفر آدم را داری می بری روستا! آقا تو اگر بفهمی که الان بزرگترین مشکل و اولین مانع در مقابل توسعه کشاورزی، حاکمیت دلالی است و اگر بفهمی دولت هیچ برنامه ای و هیچ عرضه ای برای حذف نظام دلالی از اقتصاد بیمار کشور ندارد آن وقت می روی دیوار مسجد می سازی؟ اگر بچه حزب اللهی بفهمد؛ منظور آقا از فرمان جهاد اقتصادی این است که اگر تو می روی توی روستا هم و غمت را بگذار بر جهاد اقتصادی و اگر بفهمد که جهاد اقتصادی یعنی جنگ و جهاد، یعنی دشمن رو به روی تو است و بفهمد که دشمن رو به رو نظام دلالی است! آن وقت این می تواند برود به اسم محرومیت زدایی دیوار مسجد بیاورد بالا؟ دیواری که خود عمله و بناهای روستا می توانند بسازند. یا برود برای بچه ها کلاس شعر و سرود و یا اردوی زیارتی مشهد و اینها بگذارد ... اسم این را هم می گذارد کار جهادی! کدام جهاد؟ الان اولویت با کدام جهاد است؟ الان آقا گفته است جهادِ چی؟ خوب برادر من! جهادی من! تو داری می روی روستا چه کار می کنی؟ برای جهاد اقتصادی چه برنامه ای داری؟ اگر بگوید از عهده من بر نمی آید، پس معلوم است کلاً تاریخ انقلاب را نمی شناسد! پس معلوم است کلا حرکت امام را نگرفته است! 20 نفر دانشجو رفتند پیش امام! نهاد جهاد سازندگی راه افتاد. تو با این همه آدم 3000 نفر می بری توی روستا، نمی توانی جهاد سازنگی راه بیندازی؟ چه کسی گفته است؛ فرهنگ اولویت است یا اقتصاد؟ این سوال باطل از کجا آمده است؟ مگر انسان را عاری از فرهنگ می توان تصور کرد؟ می شود حیوان در باغ وحش! مگر می شود یک انسان حزب اللهی و هدف مدار را عاری از فرهنگ تصور کرد؟ آقا مگر نگفتند: «جهاد گران امروز تولید کنندگان هستند!» این یعنی چه؟ کسی که در این اوضاع ارز و ... حاضر است کارخانه اش را با چندر غاز سود بچرخاند کار فرهنگی نمی کند؟ چه کار می کند پس؟ چرا تعطیل نمی کند برود دلار فروش بشود؟ به چه چیزی اعتقاد دارد که حاضر نیست تعطیل کند؟ برشکست می کند و دوباره ادامه می دهد؟ این فرد نمی تواند کارگاهش را بفروشد، برود ماشین خارجی خرید و فروش کند؟ خیلی راحت تر، کم ریسکتر و پرسودتر! اما او یک اعتقاد دارد! یک باور دارد! در نهانگاه ذهنش به حرف آقا باور دارد! می گوید: من اگر این کارگاه را تعطیل کنم گناه کرده ام! چون رهبرم گفته است که آقا! «تولید ملی» این حرکت فرهنگی نیست؟ الان ایشان اینجا کار فرهنگی کرده است یا اقتصادی؟
بعد آن آقای فیلم ساز، آن آقای هنرمند، آن آقای کاریکاتوریست اگر دریابد که امروز اولویت جهاد اقتصادی است و فرهنگ می تواند این را محقق کند و اصلا جهاد بدون فرهنگ امکان ندارد. اگر بفهمد اصلا جهاد فی نفسه یک حرکت فرهنگی – اجتماعی است. چه جهاد اقتصادی، چه علمی- فناوری، چه نظامی. اگر هنرمند این را تشخیص بدهد در فیلمش چه چیزی را هدف می گیرد؟ «هنر در مدرسه عشق نشان دادن نقاط کور اجتماعی – اقتصادی ...» هنرمند باید این نقاط کور را شناسایی کند. و با هنرش حمله کند. اگر فهمید که در حال حاضر یکی از آن نقاط کور حاکمیت دلال بر تولید است - که علیرغم همه مزیت های طبیعی و اقتصادی و اجتماعی و انسانی تولید ما را زمینگیر کرده است، میوه های درجه یک جهانی ما را کاری کرده است که باید برویم از پاکستان میوه وارد کنیم- آیا نباید با هنرش به این نظام دلالی حمله کند؟ در این حالت شما می بینید «حرکت اجتماعی» رخ می دهد. آن وقت امام جمعه در مذمت مشاغل دلالی وعظ می کند. هنر مند می رود در نشان دادن ناتوانی دولت در حذف نظام دلالی محصول هنری می دهد بیرون. بسیج گروه های جهادی و علمی را شکل می دهد و اینها می روند برای جستجو کردن، تحقیق کردن و پژوهش کردن درباره این قضیه و ... بعد شما می بینید یک «حرکت اجتماعی» رخ می دهد، یک حرکت فرهنگی رخ می دهد. یعنی چه که فرهنگ اولویت است یا اقتصاد؟ شما می توانید به یک آدم بگویید یک ساعت فکر کن، یک ساعت دیگر فکر را تعطیل کن و کار کن؟ اصلا شدنی نیست. رهبری مگر نمی گویند فرهنگ هواست. فرهنگ صنفی و مقطعی و ... نیست. حرکت ما در جهاد اقتصادی هم فرهنگی است.
شما فرمودید که اصل انقلاب اول «حرکت اجتماعی» بود. بعد تکنو کرات ها غالب شدند و در اعلی مرتبه اقصاد ما تبدیل شد به اقتصاد دینداران و فرهنگیان؛ و قبول کردند الگوهای غربی را اجرا کنند. حالا اگر فعالان فرهنگی ما بخواهند دوباره برگردند به این عرصه! چه کار باید بکنند؟
اول از همه باید این باورهای به هم ریخته را درست بکنیم. باورهای ما به شدت به هم ریخته است. به شدت نامتوازن شده است. اولویت هایمان را دست کاری کرده اند. این باور که اقتصاد از فرهنگ جدا است، از جامعه جدا است این به شدت باور باطلی است. این باور را باید درست کنیم. این باور که انقلاب در حرکت خودش به صورت مهندسی و فاز بندی شده حرکت می کند ابتدا یک حرکت فرهنگی بعد یک حرکت اقتصادی و ... یک باور باطل است. انقلاب در همه ابعاد همزمان و توأم باید جلو برود. این که اول کار فرهنگی بعد کار سیاسی بعد اقتصادی مطلقاً باطل است. انقلاب یک موجود زنده رو به رشدی است که دائم به همه چیز نیاز دارد؛ به ویتامین به آب به چربی و ... همزمان آن هم در حد اکمالش. نه حداقلی. نه اینکه ما الان یک حرکت حد اکثری فرهنگی می خواهیم و یک حرکت حداقلی اقتصادی! نخیر! ما حرکت حداکثری فرهنگی می خواهیم و حرکت حداکثری اقتصادی، در حد اکمالش. این باور اگر درست شود آن وقت است که نیروها و هسته های حزب اللهی، هم را پیدا می کنند. الان چرا نیروی بسیج سازندگی، بسیج دانشجویی، بسیج اساتید، بسیج هنرمندان و ... در عین حال که همه بسیجی اند، و زیر چتر انقلاب در جهاد اقتصادی دست به دست هم نمی دهند؟ چرا هم را پیدا نمی کنند در جهاد اقتصادی؟ چون باورهایشان را به هم زدند. تکنوکرات ها بسیج را نتوانستند حذف کنند. به جای آن چکار کردند؟
1) باورها را در بسیج مسموم کردند. یک فضای مسموم در بسیج ایجاد کردند. گفتند: «اولولیت با فرهنگ است نه اقتصاد! بچه حزب اللهی برو دنبال فرهنگ نه اقتصاد!» گفتند تو درباره آبادانی کشور فکر نکن. این یک مسئله مادی است و برای شما خوب نیست. شما حزب اللهی هستی مادی گرا نشو! برو دنبال معنویت. در باورهای ما مادیت را از معنویت جدا کردند. دین را از دنیا و دنیا را از آخرت جدا کردند. نقطه قوت بچه حزب اللهی را به نقطه ضعفش تبدیل کردند. بچه حزب اللهی شدیداً معتقد به یک «حرکت اجتماعی» عمیق بود؛ همین را گرفتند تبیدل کردند به نقطه ضعفش! در ذهن بچه حزب اللهی این تفکیک را ایجاد کردند.
2) فرهنگ را تقلیل دادند به بد حجابی و ماهواره و ...وقتی آبادانی، معیشت و محرومیت از فرهنگ جدا شد از فرهنگ به جز یک سری نماد ها و نشانه ها چه می ماند؟! همه عمر بسیجی ها در مبارزه با رپ و گپ و هوی متال تلف شد. وقتی در بسیج دانش آموزی دبیرستان بودیم به کلاس آموزشی می گذاشتند که مسئله نظام چهار نفر جوان هستند که آمده اند توی خیابان و روی کمربندشان نماد رپ ها و گپ ها ست! از نمونه اشیا به دست آمده از رپ ها و گپ ها موزه درست می کردند و ویترین می گذاشتند. من نوعی هم که در یک خانواده فقیر و معمولی بزرگ شده بودم و توانسته بودم به مدرسه استعدادهای درخشان وارد بشوم، اصلا به ذهنم خطور نمی کرد که بروم دنبال اقتصاد و معیشت کشور. در نتیجه اولویت من در کنکور برق و مکانیک و... می شد.
به نظر من تنها کار عوض کردن باورها است. و بدون آن هیچ کاری فایده ندارد. تا این بینش درست نشود این مشکل حل نمی شود. شهید مدنی - امام جمعه همدان- جزو اولین کسانی بود که با فرمان امام در قالب جهاد سازندگی رفت توی روستاها. این حرکت فرهنگی است یا اقتصاد؟ شهید مدنی دغدغه اقتصاد داشت یا فرهنگ؟ اگر فرهنگ به دردهای روز نپردازد اصلا فرهنگ نیست. ما این را فهمیده بودیم و داشتیم کار می کردیم و روستاها را آباد می کردیم. امام که عزم کرده بودند نفت را جمع کنند. جمع کردن نفت جزو آرمان های ما در مبارزات بود و امام بنا داشتند این کار محقق بشود. جهاد خود کفایی، جهاد علمی، جهاد اقتصادی راه افتاد که این هدف محقق بشود، صنعت منتاژ جمع شود. انقلاب برنامه داشت. انقلاب در اقتصاد زنده بود. اما همه این باورها را از بین بردند. [مشکلات اقتصادی که ما داریم که] مسئله ما نیست، مسئله غرب است. تکنو کرات ها بیماریهای مسری اقتصاد غرب را به ما خوراندند.
فرمودید؛ باورها باید عوض شود.
باور حزب اللهی ها آری، نه مردم!
بله، درست است. از طرفی هم رهبری مدام دارند کُد می دهند! این وسط چه اتفاقی باید بیفتد...؟
1) تغییر باورها
2) به هم پیوستن نیروها
این تفکیک و تقسیم بندی های مزخرفی که راه افتاده است بین بچه حزب اللهی باید جمع شود. شعار و تأکید امام این بود؛ «همه باهم.» همه ملت، همه اقشار،. تا این امر محقق نشود، اتفاق مهمی نمی افتد. تا «همه با هم» نیایند، هیچ «حرکت اجتماعی» در عرصه آبادانی و فرهنگ و اقتصاد و ... رخ نمی دهد. ممکن است یک حرکت فرقه ای شکل بگیردولی به انحلال می انجامد. همانطور که انقلاب و جهاد سازندگی و نهضت سواد آموزی «همه با هم» بود جهاد اقتصادی هم «همه با هم» است. اگر دانشجو، مهندس، هنرمند، روحانی، واعظ «همه با هم» نیایند جهاد اقتصادی رخ نمی دهد. آن وقت ما باید منتظر بنشینیم تا دولت کار کند نتیجه اش هم این است که تا ارز بالا پایین شود، تحریم پدر ما را در می آورد. همین الان همه امکانات و زیر ساخت ها را داریم نه اینکه باید برویم ایجاد کنیم. اساتید ما، آزمایشگاه های ما، کارگاه های ما و ... اما چون باور ما متلاشی شده است زمین گیریم.
یکی از مسائلی که مطرح است این است که: ما باید تئوری اقتصاد اسلامی داشته باشیم
به عبارتی اول باید برویم تئوری اقتصادی ایجاد کنیم بعد برویم سراغ عمل؟ با این گزاره تا چه حد موافق هستید؟
این هم به شدت باطل و انحرافی است. ما می گوییم: تئوری در عمل. اصلا اقتصاد عینیت است. اقتصاد که ذهنی و محض نیست و در پستوی اتاق ها تدوین نمی شود! مثل اینکه بگوییم می خواهیم در اتاق بنشینیم و کوه را مطالعه کنیم. این کار که شدنی نیست. شما باید بروی کوه نوردی تا بتوانی درباره کوه حرف بزنی.اقتصاد هم همین طور است تئوری اقتصاد از کف بازار ناصر خسرو دَر می آید. آقای عالم حوزوی باید بیاید، نماینده اش را بفرستد سه ماه کف ناصر خسرو بخوابد بعد بفهمد که اقتصاد اسلامی چه جوری باید باشد. باید برود توی روستا. آن عالم باید برود استیصال کشاورز در روستا را به چشم ببیند. ببیند که دلال زندگی کشاورز را متلاشی کرده است. ببیند که کشاورزِ بد بخت و بیچاره باید مهاجرت کند به شهر آنجا هم بیچاره تر شود، معتاد شود، ناموس فروش شود ... تا عالم این را نبیند نمی تواند اقتصاد اسلامی تولید کند. مگر اقتصاد اسلامی چیست؟ اعتقاد به اصول دین اسمش اقتصاد اسلامی است؟ اعتقاد به وحدانیت خدا اسمش اقتصاد اسلامی است؟ آدام اسمیت - واضع اقتصاد لیبرالی - چند سال روی کشتی ها چرخید و با تجار دم خور شد تا اینکه توانست یک تئوری به نام «سود پرستی» را تدوین کند.
اقتصاد که فلسفه نیست. اقتصاد، از کف بازار، روی زمین کشاورزی، داخل کار گاه صنعتی تدوین می شود. بله! امروز ما نیازمند تئوری و مبنا هستیم ولی نه مبنایی که در کتابخانه های حوزه علمیه قم تولید می شود. آن آقای عالم باید به خودش زحمت بدهد بیاید در کف جامعه با کسانی که با اقتصاد درگیرند تعامل کند و آن دانشگاهی می تواند این تعامل را برقرار کند و نقش تبادل اطلاعات و ... را بازی کند؛ و الا 35 سال است ما داریم دم از اقتصاد اسلامی می زنیم آن هم در کف کتابخانه هایمان!
اول انقلاب امام چند تن از علما از جمله آقای حائری شیرازی را جمع کردند و 5 سال وقت دادند و گفتند: بروید بانک ها را جمع کنید و مدل جایگزینش را بدهید. ما باید تا کنون بانک ها را جمع می کردیم. انقلاب برنامه داشت. از اول امام برنامه داشت. چون از متن دین است. شما در مادی ترین کارها باید دینی عمل کنید. در همه کارهای صددر صد حیوانی باید دینی عمل کنید. چطور می توان گفت: اول فرهنگ بعد اقتصاد؟ این تئوری مسمومی بود که جریان استحاله در دهه اول انقلاب مطرح کرد به خاطر اینکه بازوهای عملیاتی شده و جواب داده انقلاب در عرصه سازندگی و اقتصاد را از بین ببرد و برای اینکه نگذارد دوباره عَلَمی بلند شود، این فضای مسموم را ایجاد کرد که اقتصاد و فرهنگ با هم تناسبی ندارند. کاری کرد که دیگر بعد از جهاد سازندگی هیچ کس علم جهاد اقتصادی را بلند نکند و ما هنوز با این درگیریم.
- ۹۴/۱۱/۱۵