قلعه ی گنج انقلاب
کنج کویر، جنوب کرمان، خطه سبزواران، چهره هایی ساده و تکیده، نگاه هایی آشنایی بخش، زبانی بی پیرایه و مطمئن، انگیزه هایی نشان از آمادگی برای جنگ نرم، مشتی نمونه خروار از نیروهای واقعی انقلاب.
آفتابی که اینجا به ملایمت می سوزاند و هرم گرمایی که نگاه چشمانت را تیز می کند، آنقدر برکت دارد که همان اول، آرامشی برای هم صحبتی می بخشد و بی آنکه اسم و رسمی پرسیده شود، موقع شام گپ و گفتی شکل می گیرد: «استان کرمان از نظر توسعه یافتگی، دو قطبی شده است: شمال استان که کرمان و رفسنجان و سیرجان و بردسیر و .. است و جنوب که جیرفت و کهنوج و منوجان و عنبرآباد و قلعه گنج ... اینجا یعنی جنوب استان برای کشت و کار بسیار آباد است اما دریغ که دلال ها پدر مردم را درآورده اند و دولت هم که ..». و این شروعی می شود برای یک شبانه روز گفتگو درباره توسعه در منطقه جنوب استان.
جمعی شامل دانشجو و دانش آموز، از چند نقطه مختلف جنوب استان، با سوابق فرهنگی مختلف، از اردوی جهادی گرفته تا کارهای هنری. برایم جالب بود که این بچه های به ظاهر بی تشکیلات، چطوری و به چه بهانه ای اینقدر سریع و بی اشکال، دور هم جمع شده و اردوی آموزشی راه انداخته اند؟ آن هم در این تشریفات زدگی بی انتهایی که یک کار کوچک اجرایی، ماه ها وقت و فکر یک بسیج دانشجویی را اشغال می کند. گویا تماسی از آن طرف از سوی جمعی از مخاطبان «راه» با دفتر جبهه فرهنگی که «ما هستیم و مشتاق همکاری» و پاسخی از این طرف که «خب جمع شوید ما هم می آییم» و این طوری، اولین گردهمایی فعالان فرهنگی جنوب استان کرمان شکل می گیرد و هم، اولین اردوی آموزش تشکیلاتی دفتر جبهه فرهنگی. به همین سادگی. بی غوغا و هیاهوهای مرسوم برای چنین لشکرکشی هایی، بی نق و نوق ناگزیر عوامل و مهمانان در یک چنین برنامه هایی، بی خاله بازی و بچه بازی های شایع در حین چنین اردوهایی، بی دردسر زیادی کشیدن برای جا و مکان و غذا و بی چندان زحمتی برای بیت المال!
جماعتی از هم «راه»ی ها هم ـ که برخی شان را اسما می شناختم ولی ندیده بودم یا همصحبت نشده بودیم ـ یکایک می آیند و می روند تا کلاسی و گعده ای با این بچه ها داشته باشند با موضوعاتی متنوع ـ از مستندسازی گرفته تا جهان اسلام تا جریان شناسی کاریکاتور انقلاب تا عدالت در گفتمان رهبری تا تدوین و عکاسی و قس علی هذا ـ و هریک، درخصوص سنگری از جبهه فرهنگی انقلاب. جالب آنکه همزمان، در سالن، کلاسی آموزشی برپا است برای بچه ها، و در مهمانسرا، گعده ای برای هم صحبتی و احیانا طراحی برنامه های مشترک آتی میان مدرسان!
چند روحانی بومی هم در میان مخاطبان هستند. یکی که در حوزه کاشان درس می خواند و به گفته خودش، بین درسها یک ماهی می آید منطقه و گلخانه هم در منطقه دارد تا معیشتی بگذراند، می گوید: اگر ده سال پیش با چنین مباحثی آشنا می شدم، در این مدت خیلی کارها از دستم بر می آمد.
در این سفر کوتاه، با وجود دلزدگی قبلی از همه اردوهای مشابه و کم مایه ی تشکیلاتی که در تهران دیده بودم، امیدی تازه یافتم که باز هم همین بچه شهرستانی ها! بعینه فهمیدم که هرچه در تهران، شک و یاس و تنبلی و تردید و کم کاری موج بزند، در اینجاها خبری از این تفکرات فلسفی و تالمات روحی روانی نیست! گویی که نیروهای انقلاب در این مناطق، تازه جان گرفته اند و امیدی محکم یافته اند و افقی بلند پیش رو ساخته اند. چنانکه بشود گفت اگر امثال ما در تهران هم هیچ غلطی نکنیم، انقلاب را «قلعه» هایی است که روزی «گنج» های خود را بیرون می ریزند؛ نیروهایی جان گرفته و همبسته و وظیفه شناس و بی پیرایه؛ می آیند تا انقلاب را از تبعید تهران و از انحصار مرکزنشینان خارج سازند.
- ۹۴/۱۱/۱۶