جهاد سازندگی و زبانی که هنوز بسته است
این سوالی است که هم برای جهادی ها در آن زمان ایجاد شد، هم ذهن مرا از بدو تحقیق روی جهاد درگیر خود کرد. کتابی دیدم درباره شهید مهندس پورشریفی که روایتی از زندگی او بود. ایشان هم بعد از انحلال سازمان مهندسی و پشتیبانی جنگ جهادسازندگی، این مسئله را داشته و با هم قطاران به بحث گذاشته که امروز تکلیف ما چیست؟ کار فرهنگی کنیم یا همان مسیر عملی جهاد را ادامه دهیم؛ و نهایتا چنین نتیجه می گیرند که همچنان باید در عرصه عمل باقی ماند.
اما واقعیت این بود که آنها که سازمان جهاد را تضعیف و منحل کردند، به این بسنده نکرده بودند. هم فرهنگ سازمانی جهاد را نشانه رفتند و هم نشانه های فرهنگی آن را به محاق بردند؛ فرهنگی که در آن "ریاست" مذموم بود و "مسئولیت" رواج داشت؛ "دستور از بالا" جایگاهی نداشت و "تصمیم شورایی" حاکمیت داشت؛ "امکانات" اصالت نداشت و "ظرفیت های مردمی" اصالت داشت.
از آن سو، فرهنگ ضدجهادی و سازمان های بوروکراتیک گسترده شد و به همه جا نفوذ کرد. "مردم سالاری" در حد "تکریم ارباب رجوع"، سر کار گذاشته شد! "پرکاری و خدمت رسانی"، با "افتتاح روزمره و بی نتیجه پروژه ها" اشتباه گرفته شد. رفتارهای زننده ریاستی، از نوع لباس و خودرو و میز و صندلی گرفته تا نوع نگاه و صحبت و راه رفتن، در هر سطحی از ادارات، از ملی گرفته تا استانی و شهرستانی و حتی دهستانها، مرسوم شد. فرهنگ عمومی مردم هم که در اولین روزهای بعد از پیروزی انقلاب، به آنها "توسل" شده بود برای آبادانی کشور[1]، به اضمحلال کشیده شد تا مردم قانع شوند که همچون زمان طاغوت، رعیت اند و روسای ادارات همه کاره مملکتند.
[1] "ما در مشکلات، باید متوسل شویم به ملت .. "؛ اولین فراز از فرمان حضرت امام خمینی در تشکیل جهادسازندگی، 26/3/58 .
- ۹۴/۱۱/۲۱