فرزند انقلاب اسلامی

کانال تلگرام دکتر روح الله ایزد خواه
اپلیکیشن اندروید آشنایی با شخصیت
دکتر روح الله ایزدخواه
بایگانی

راهکارهای برهم زدن بازی دلالان کشاورزی

| پنجشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۷ ب.ظ

درست است. پرت زیاد است.

خب یک دانشجوی لیسانس باید این مسائل را چکار کند؟ مسائل واضحی هم هست. در این سطح از درک مسأله تا دکترا هم شما بروید هیچ فایده ای در واقع ندارید.

باید بروی حتماً در وزارتخانه یک کاره ای بشوی تا امید داشته باشی که شما بتوانی مشکلی را رفع کنی. فرض کنید کسی راه حل را هم الان بلد است، تحقیق کرده یاد گرفته. خب این یک نفر دانشجو است مثلاً در دانشگاه تهران چکار کند؟ مثلا نامه بزند به رئیس جمهور بگوید آقا راه حل جلوگیری از ضایعات برق در شبکه این است؟ رئیس جمهور هم می گوید یک تقدیر برایش بفرستید. لوح تقدیر! پسرم دستت درد نکند، لطف کردی! چه زمانی می تواند این مسأله را واقعاً در عمل حل کند؟ وقتی خودش برود مدیر، معاون و ... شود. آن وقت امضای او تعیین کند که الان این کار بشود، این کار نشود. تازه اگر آن راه حل یادش بماند. اگر گرفتار پست و مقام شده باشد که دیگر آن راه حل هم از یادش رفته. چون می رود آن جا مدیر می شود بعد قبلی ها به او می گویند آقای مهندس قبل از شما هم این حرفها را زدند نمی شود خودتان را خسته نکنید. این کار پیچیده تر از این حرفهاست. دو سال شما این جا مدیری بعد می خواهی بروی، این کار بلند مدت است بیست سال طول می کشد تا این مسأله حل بشود؛ کار شما نیست. بی خود خودت را به زحمت نینداز و...

راه میانبر برای اینکه آدم درسی که می خواند هم به مسأله فکر کند و برایش کار بکند و هم از توان محدودش کاری بر بیاید چیست؟

بحث اینجاست.

دقیقاً. الان چرا همین بچه های دانشگاهی همیشه مأیوس و افسرده هستند؟ برای اینکه درس خوب می خوانند بچه های با استعداد، باهوش و ... هم هستند. ما در تراز دنیا دانشجوهایمان کم نیستند. حتی بالاتر از این تراز هم هستند از نظر هوش، استعداد و میزان اطلاعاتی که یاد می گیرند ولی چرا شادابی و آن کارآفرینی و آن خلاقیت دانشگاه خارج را مثلاً ما نداریم؟

یک دلیلش همین است که مسأله ای که ما در خصوص آن فکر می کنیم اساساً در سطحی نیست که بتوانیم کاری در آن بکنیم لذا همیشه احساس وجدان درد داریم! شما مسأله را بلدی راه حل اش را هم بلدی ولی هیچ کاری از تو بر نمی آید. وجدان درد نمی گیری؟ الان من دکترای مدیریت باشم، وقتی می روم در سازمانها مثلاً می بینم بدیهی ترین امور مدیریتی را اینها بلد نیستند ساده ترین امور مدیریتی، این همه کاغذبازی، این همه برو بیا، یک کاری می بینی شش ما طول کشیده برای دو تا امضاء الکی.... می گویم خب این را اینترنتی کن. تحت وب به کار اینها سرعت بده. می بینی کاری پیش نمی رود. بنده که دانشجوی مثلاً مدیریت شریف بودم با این سطح اطلاعات می روم در یک سازمانی تهران حالا نه یک شهر خیلی دور افتاده، در تهران می روم در سازمانهای اداری می بینم مسئولیت ساده مدیریتی را اینها رعایت نمی کنند. مثالش را به شما بگویم.

ما یک شرکتی داشتیم یک سال برای مالیات رفتیم حساب کتاب. رفتیم اداره مالیات غرب تهران. بعد گفت خب شما پارسال این پروژ را داشتی، این پروژه را داشتی، این درآمد را داشتی گفتم بله. خب مالیاتش را بده. گفتم ما پروژ ای که داشتیم با فلان شرکت موقعی که خواسته پول ما را بدهد همان جا پنج درصد مالیات را کسر کرده داده به ما. پس مالیات را آن موقع ما دادیم. گفت خب پس برو استعلام بیاور. به کجا دادی؟ گفتم خب به اداره مالیات داده دیگر. به اداره غله که نداده! مالیاتمان را به اداره مالیات دادیم. شما اداره مالیاتی! در پرونده مان باید باشد. گفت نه باید بروی...! نامه مکتوب به ما داد برو از آن اداره مالیات مثلاً شرق تهران، نامه بگیر. ما رفته بودیم غرب تهران! شما این مالیات را دادی به اداره شرق تهران برو از اداره شرق تهران برای ما گواهی امضاء شده بگیر که ایشان آن سال این پول را داده به عنوان مالیاتش ما آمدیم اداره شرق تهران گفت باشد رسیدگی می شود. شما بفرمائید. خب اقا کی جواب را بگیریم؟ برو حالا یکی دو هفته دیگر زنگ بزن ببینم آماده شده یا نه. رفتیم یکی دو هفته دیگر آمدیم. گفتیم آقا آماده شده؟ نه، ما اسباب کشی داشتیم، پرونده ها شلوغ پلوغ است؛ پرونده شما را پیدا نکردیم. برو یک ماه دیگر بیا. بعد همه اش هم یک اداره است! اداره مالیات یک اداره است دیگر شش تا وزیر که بالای سرش نیستند، یک وزیر بالای سرش است، یک معاون مثلاً امور مالیاتی در وزارت اقتصاد نشسته که همه امور مالیاتی مملکت به او مربوط است. یک رئیس واحد دارد، یک سیستم واحد دارد. اداره غرب اش می گوید برو از اداره شرق اش برای من روی کاغذ امضاء بیاور که تو این پول را دادی! آقا پول دادم. پول رفته یک جایی به حساب. حساب شما شفاف نیست؟ نمی توانید رصد کنید؟ نشان نمی دهد سیستم؟ نه، قانونش این است که شما باید بروی امضاء بیاوری از آنها. پس اینترنت را برای چی راه انداختند؟ پس این شبکه کامپیوتری که هر سال میلیاردی خرج اش می کنی و کامپیوترها را نو می کنید در ادارات به چه دردی می خورد؟ وقتی سیستم شفاف نباشد فساد هم رخ می دهد.

با اینها چه باید کرد؟

مثال جالبش این است می گویند دیوار یک خانه ای ترک خورده. صورت مسأله روشن است. می گویند تحلیل کن. یک نقاش می آید چه می گوید؟ می گوید رنگهای روی دیوار را بد زدند پوسته کرده، اگر یک دست ماله بکشی، بتونه کاری کنی دوباره نقاشی کنیم حل می شود.

کار دو روز است می آید نقاشی می کند ترک به ظاهر حل شده. این آقا نقاش است. مسأله را در صورتش می بیند. یک بنا می آید چه می گوید؟ می گوید این آجر یا ملاتی که مثلاً بوده این مشکل را دارد. یک کم می رود لایه درونی تر را می بیند. می رود داخل دیوار. می گوید این دیوار را بد چیدند آجر چینی اش بد بوده دیوار ترک خورده این دیوار را اگر دوباره ما آجرچینی کنیم درست می شود. یک معمار بیاید چه می گوید؟ می گوید اصلاً فنداسیون خانه کج است. این الان اینجاست فردا آن هم ترک می خورد، اصلاً خانه می ریزد پایین. یعنی تحلیل می کند می بیند ریشه اش این است.

حالا از این حرفهای کلی و مبهم می خواهم چه نتیجه ای بگیرم؟ ما باید کمی برویم داخل مسأله. یعنی بدانیم ریشه افسردگی دانشجو هم از همین جاست.

ما الان با دوستان چند سالی شروع کردیم به گشتن به دنبال راهکارها. تا حدی موفق بودیم. یک راه حلی پیدا کنیم که بچه های دانشجو از همان بدو امر احساس کنند دارند یک بنایی را می سازندف احساس کنند اگر دولت کلاً به آنها کار نداشته باشد، باز هم می توانند جلو بروند. مسئولین فلان مهم نیستند. من دارم کار خودم را می کنم خودشکوفا هستم، راضی هستم، تازه پیشرفت هم دارم می کنم. یک روزی هم خواهد رسید که مسئولین بیایند پشت در بایستند به ما بگویند خواهش می کنیم، التماس می کنیم که این طرحهایتان را که دارید اجرا می کنید ما را هم بازی بدهید. ما می خواهیم به آن جا برسیم. خواب و خیال هم نیست. حالا مثالهایش را می گویم به شما متوجه می شوید.

سه تا از دانشجوهای مازندران با ما همین طور مرتبط بودند. جلساتی داشتیم، همفکری و ... آنها موضوع شان روی بحث صنعتی شدن استان مازندران بود. به وضعیت مازندران می گویند فقر سبز. چون هوایش خوب است، جنگل دارد. اجازه کارخانه زدن خیلی راحت به هر کسی نمی دهند. آن جا مثلاً می روی می بینی همه اش کشاورزی است. صنعت و کارخانه خیلی کم نسبت به استانهای دیگر دارد. بعد این بحثها باعث شده بود که نماینده بابل افتاده بود دنبال این که ما می خواهیم این جا کارخانه بزنیم. بس است دیگر همه اش برنج. این طوری زندگی نشد. ما کارخانه، صنعت و... می خواهیم. مهندسین ما کجا کار کنند؟ در مزرعه که نمی شود کار کنند باید بروند در کارخانه. افتاده بود دنبال کارخانه؛ بعد چه کارخانه ای؟ کارخانه خودروی چری. خودروی چینی است. برویم خط تولید خودروی چری از چین بیاوریم در مازندران سبز بزنیم چون ما می خواهیم صنعت دار بشویم. ببینید! مسأله درست، ما صنعت می خواهیم راه حل اشتباه. خب نماینده ها که اغلب اتاق فکر ندارند، برنامه ریزی ندارند که بنشینند شش ماه روی یک طرح کار کنند به یک نتیجه برسند. از جلسات یک چیزی می شنوند می روند پیله می کنند که ما مثلاً خودروی چری می خواهیم.

این بچه ها به ما زنگ زدند گفتند آقا برنامه این است. ما می خواهیم جلویش را بگیریم. چکار کنیم؟ اولاً چرا خودروسازی برای مازندران مفید است؟ دویست رشته صنعتی وجود دارد. چرا از اینها فقط خودرو؟ چون مد است؟ مد شده؟ پرستیژ بهتری دارد؟ بعد ما خودروسازی هم بر فرض بزنیم در مازندران نیروی کارش از کجا قرار است بیاید؟ آیا مازندران الان نیروی کار صنعت خودرویی داریم؟ تهران و تبریز و اراک شهرهایی هستند که صنعتی شدند. دولت تبریزی ها و اراکی ها و اینها را بر می دارند می آورد این جا برایشان یک شهرک مصنوعی می سازد توی بابل. خیلی کار کنند بابلی را ببرند در کارخانه نگهبان و آبدارچی و آشپزباشی بگذارند. مهندسی که شغل اصلی و سودآور است را بدهند دوباره دست همان تهرانی ها و تبریزی ها. ما که چنین چیزی نخواستیم. ما نخواستیم کارخانه بیاید آلودگی اش مال ما شغل و پولش مال استانهای دیگر. این مسأله دوم. پس اول چرا خودرو. دوم اینکه خودرو که می خواهند بزنند آیا ما توان و نیروی انسانی اش را داریم تا حالا در استان برای خود ما اشتغال ایجاد کند. سوم چرا چری؟ الان بهترین خودرو است دیگر. تکنولوژی را به ما می دهد. اصلاً چین مگر صاحب تکنولوژی است؟ رفته دوباره از شرکتهای غربی کپی کاری کرده. چرا یک خودروسازی راه نیندازیم که حداقل خودکفایی هم به دنبالش داشته باشد. همین سه چهار تا مسأله در جمع این بچه ها بود. جدی پیگیرش بودند. ما برایشان جلسه گذاشتیم. آمدند تهران رفتند. جلسات تحلیلی گذاشتیم که صنعت خودرو چیست، چون می خواستند دستشان پر باشد. باید علمی برخورد کنند. آمدند جلسات متعدد زیاد گرفتند بحث های مختلف شکل گرفت. آن طرف با مسئولین استان شروع کردند رایزینی کردن. رایزنی تا کی؟ روزی که وزیر صنعت قرار بود برود در مازندران کلنگ خودروسازی چری را بزند. این بچه ها در روزنامه های محلی مطلب می زدند. استادهایی که پیدا می کردند استادها می دیدند همفکر هستند با اینها، مسائلی که اینها دارند آن استاد هم قبول دارد. می گوید بله مسائل جدی است باید به آن فکر کرد. گفتند خب پس استاد دو صفحه یادداشت بنویسید بدهید در روزنامه شهر مثلاً بزنیم. فضاسازی لازم را انجام دادند. تا اینکه آقای محرابیان رفت بابل کلنگ افتتاح کارخانه چینی را بزند. این بچه ها آماده بودند. روز جلسه رفتند چفیه انداختند بروشور دستشان گرفتندف پلاکارت دستشان گرفتند. نوشته بودند: «ما انقلاب کردیم که صنعت مونتاژ از بین برود. سی سال بعد از انقلاب همچنان درگیر صنعت مونتاژیم». خودرو تکنولوژی خارجی است و ما داریم کارخانه اش را می آوریم این جا فقط چه چیزش به ما می رسد سر هم کردن قطعات و پیچ بستن و مونتاژ. مونتاژ که خیلی سودی ندارد. آن کسی که طراحی کرده او سود اصلی را برده. آن کسی که رفته قطعه را ساخته او سود برده. فقط قطعات را دست ما می دهند ما سر هم می کنیم. آن هم چون اگر سر هم شد بخواهند خوردو از چین بیاورند چون حجیم است سوار کشتی بکنند هزینه حمل بالا می رود. به صرف است اتفاقاً برای آن دارنده تکنولوژی که قطعه قطعه صادر کند به ایران که هزینه حلش اش بیاید پایین. اگر بخواهد خودروی آماده شده سوار کشتی بشود، خب یک کشتی مثلاً چند تا خودرو مگر جا می شود؟ ولی اگر قطعه قطعه، کارتن کارتن باشد این کارتن ها را روی هم می چیند اینها می آید ایران این جا سر هم می کنند به نفع اش هم هست. از خدایش هم هست. پلاکارت هایشان این بود. ما انقلاب کردیم صنعت مونتاژ از بین برود همچنان درگیر صنعت مونتاژیم. سی سال بعد از انقلاب کارمان به جایی رسیده که بیاییم از چین که خودش صاحب تکنولوژی نیست تکنولوژی بگیریم. چرا نرفتیم از آلمان بیاوریم؟ چرا نرفتیم از فرانسه بیاوریم؟ مثلاً از ایتالیا بیاوریم؟ استان مازندران آیا خودروساز است؟ آیا مهندس خودروساز دارد که برایش خودروسازی راه می اندازید یا می خواهید کار ایجاد کنید برای تهرانی ها، تبریزی ها، اراکی ها در استان ما؟ آلودگی اش مال ما، هوای آلوده مال ما چون کارخانه است، هوا را آلوده می کند. سه چهار تا شعاری که همه بفهمند نه شعار علمی پیچیده نوشته بودند. بعد وزیر رفته بود بالا صحبت کند. گفته بود دوستان! جوانها! من نمی روم از اینجا. گفته بود اینها باشند من با آنها کار دارم. مزاحمشان نشوید. نگهبان ها آمدند اینها را بیرون کنند. گفت نه آقا نگه شان دارید. صحبت شده بود، بحث راه افتاده بود. وزیر همان جا توی جلسه که می خواسته کلنگ خودروی چری را بزند تصمیم اش را عوض می کند. می گوید که نه ما ترجیح می دهیم خودروی چری در اینجا ایجاد نشود. خودروسازی می زنیم ولی خودرویی که خودمان قطعاتش را تولید می کنیم مثلاً وانت. تصمیم عوض شد. به بعضی از بچه ها گفته بود تا آخر شب که من در استان هستم، جلسات دیگری هم دارم شما همراه من باشید. این تیم را همراه خودش برده بود. استاندار و اینها همه همینطور هاج و واج مانده بودند که این بچه ها از کجا آمدند، اینها کی هستند. توی استان این اتفاق افتاده بود. آقا شما تا الان کجا بودید؟ چرا یکهو پیدایتان شد؟! گفتند آقای مهندس ما ده بار به شما نامه زدیم استانداری، قبل از اینکه وزیر بیاید از ماههای پیش می خواستیم سر همین قضایا با شما صحبت کنیم شما تحویل نگرفتی. ما را جدی نمی گرفتی. دیگر از آن موقع این بچه ها را دائم در استانداری، سازمان صنایع استان و ... هر بحث و طرحی بود صدایشان می زدند که آقا بیایید ما مثلاً چنین برنامه ای داریم شما فکر کنید.

شدند مشاور حالا با چه رشته ای مهندسی صنایع، لیسانس. بعد مثلاً مسئولشان لیسانس اخیراً ارشد هم شروع کرده به خواندن، ولی آن موقع لیسانس صنایع داشت.

ما دغدغه مان این است که در علم نمانیم. بیاییم مسائل دم دست خودمان که زورمان به آن می رسد را هدف بگیریم در استان و شهر خودمان، از شهر خودمان شروع کنیم. اگر زورمان رسید به استان خودمان نه همان شهر یا منطقه اش. نه اینکه خودمان برویم بشویم صنعتگر و کارخانه بزنیم؛ این که شدنی نیست. یا خودمان برویم بشویم مدیر یا خودمان برویم بشویم... ما مثل دیده بان باید عمل کنیم. دیده بان چکار می کند در جنگ؟ می رود پشت خاکریز تفنگ دست می گیرد شلیک می کند؟ تانک می راند؟ فرماندهی عملیات را می کند؟ دیده بان یک دوربین دارد یک گوشه ای می نشیثند که هیچکس او را نبیند. مزاحم کسی نمی شود، می نشیند به فرمانده خط می دهد، به توپخانه خط می دهد، یعنی اگر دیده بان نباشد لشکر گیج می زند، فرمانده هم گیج می زند، عملیات را فرمانده طراحی کرده، نه دیده بان ولی به دیده بان می گوید در لحظه عملیات تو آنجا بنشین دائم رصد کن، به من اطلاعات در صحنه را بده، نقش ما تا زمانی که برسیم به جایی که قدرتی، پولی، پستی داشته باشیم تا آن لحظه برای اینکه به اصطلاح دانش مان فسیل نشود، کپک نزند، افسرده نشویم، مأیوس نشویم، با دکترای برق نرویم کار تکنسین برق را بکنیم، همین است. ما به آن صورت صنعت نداریم که بگوییم مثلاً الان سیصد تا دکترای برق نیاز داریم. بازار اشباع می شود. بچه ها چکار می کنند؟ یا تدریس می کنند یا در یک سطحی مشغول به کار می شوند که این سطح را با لیسانس و فوقش در ارشد هم می توانستند. لازم نبود چار سال، پنج سال بروند دکترا بگیرند که مسأله ای را به آنها بدهند حل کنند. این مسأله را با ارشد هم می شد حل کرد. با لیسانس هم می شد حل کرد.

شهید احمدی روشن را می شناسید. لیسانس داشت، لیسانس شیمی. لیسانس اش تمام شده بود رفته بود برای جذب. یکی از رفقا به او گفته بود اقا بیا ارشدت را ادامه بده، چه زود رفتی در کار. فت بابا الان وضعیت صنعت اتمی جوری است که با همین لیسانس شیمی هم می شود خیلی کار کرد. اگر من بخواهم این مسأله را حل کنم نیازی به این نیست که حتماً دکترا بگیرم چون دکترا هم بگیرم دوباره همین مسأله را به من می دهند حل کنم. خب این مسأله را همین الان هم می توانم حل کنم. چرا عمرم را تلف کنم درسی بخوانم که می دانم آن دس خیلی توفیری نمی کند به این مسأله ای که به من دادند. چرا؟ چون صنعت عقب مانده است. نه که درس به درد نمی خورد. درس خوب است، به درد می خورد، ولی هنوز وضعیت صنعت ما، صنعت المان نیست که بگوییم الان یک نفر با بیست سال تجربه علمی فقط می تواند مسأله اش را حل کند. تکنولوژی عقب مانده است، دانش به تکنولوژی تبدیل نشده. این همه که ما در دانشگاه کلاس و درس و تحوصلات گذاشتیم اینها سرریز نشده در صنعت. این حوزه اجراست. اجرا شامل صنعت، کشاورزی، ادارات همه اینها و حتی دستگاه قضایی هم می شود. شما داری درس می خوانی که بعداً بیایی در حوزه اجرا درگیر بشوی حالا هر جایش. ما طرح مان این است. حالا ما نمی گوییم درس را ادامه ندهید بخوانید ولی اگر فکر کردید واییستم فعلاً وارد اجرا نشوم، فعلاً به هیچ چیز فکر نکنم، فعلاً به هیچ مسأله ای فکر نکنم تا دکترایم را بگیرم آن وقت با دکترا می روم یک کاری می کنم کارستان می کنم، اشتباه می کنید. اینکه یک شبه همه مملکت را آباد می کنم این خیال خام است. خیلی ها قبل از شما این فکرها را کردند و چوبش را خوردند. خیالتان جمع!

راه حل این است ما بگوییم بچه ها در قالب موضوعاتی که مشترک اس دور هم جمع شوند. موضوعات؛ علم نه. چون الان مثلا دستگاه قضایی به پزشکی چه ربطی دارد؟ تقریباً هیچ ربطی. ربط شان را می آییم در غیر علم تعریف می کنیم؛ می گوییم مثلاً دوستان همه از جیرفت آمدند! پس یک نقطه مشترک پیدا شد؛ جیرفت. همه شان به جیرفت تعلق دارند، همه در مورد جیرفت دغدغه دارند، همه بعداً بر می گردند احتمالاً جیرفت، همه در آنجا می خواهند یک اتفاقی بیفتد، یک رشدی رخ بدهد، خب تمام است دیگر! وجه مشترک را پیدا کردیم. حالا نسبت به چه چیز جیرفت فکر کنیم؟ بروید در مورد مسائل فنی یا حتی زمین شناسی جیرفت فکر کنید. خب به ما چه ربطی دارد؟ مردم شناسی جیرفت.سه هزار سال پیش در جیرفت چه اتفاقی افتاد؟ من مگر باستان شناسم؟ نه! در مورد مسائل جاری و ساری جیرفت فکر کنیم که مهم هم باشد. مسائل کوچک کوچکش؟ آنها را شهرداری می آید درست می کند. نه؛ مسائلی باشد که منطقه ای باشد، مسأله در حول و حوش جیرفت مطرح بشود، مسأله کشور نباشد. آقا ما می خواهیم بیکاری را در جیرفت حل کنیم. نگوییم بگذار بیکاری در کشور حل بشود در جیرفت هم حل می شود. کار من و شما نیست. مسأله ای باشد که در جیرفت معنی پیدا کند. بومی باشد مال منطقه باشد محدود به این منطقه باشد. تا جایی که می شود کوچک انتخاب کن، کوچک فکر نکن، بزرگ فکر کن ولی کوچک انتخاب کن، گامهایت را کوچک بردار. منطقه ای عمل کن. مثالش این است می گویند عقاب همیشه در اوج پرواز می کند. عقاب راه که نمی رود همیشه آن بالاهاست. آن بالا کل این جنگل را می بیند. همه حیوانها را می بیند. آن وقت آرزویش چیست؟ می گوید کی بشود همه این حیوانها را بخورم. ولی وقتی گرسنه اش شد چکار می کند؟ وقتی گرسنه اش شد از آن اوج می آید پایین یک موش، خرگوش، بچه آهو یا هر چیزی که دم دستش بود می گیرد می رود بالا می خورد تا یک هفته سیر است. درست است همیشه در اوج است، همیشه از آن بالا هی آرزوهایش تکرار می شود که من همه اینها را قرار است بخورم ولی وقتی گرسنه شد دیگر به همه فکر نمی کند. یک دانه موش هم اگر دید می رود همان را بر می دارد می خورد. این می شود بلند پروازی توأم با عمل. اگر همیشه آن بالا فکر کند که آن موش است مثلاً، آن که کوچکتر از این حرفهاست. یک بچه آهو هم که هیچی نیست. آن وقت آن بالا از گرسنگی می میرد می افتد پایین! ما می گوییم شما بزرگ فکر کنید! ولی وقتی می خواهید عمل کنید فعلاً الان شما زورتان به جیرفت می رسد نه به کشور، نه به استان. پس ما می آییم در همین محدوده متمرکز می شویم. طراحی بحث ما این است بیاییم دوستان همشهری و بومی را با هم لینک کنیم، تیم بشوند، این تیم بیاید روی مسائل شهر و منطقه خودش، مسائل مهم و کاربردی و محدود آن منطقه شروع کند به تحلیل نه تحقیق فنی! تکرار می کنم. مثلاً شما می بینید آنجا مشکل این است که کشاورزی خوب جواب می دهد. درست است؟ گلخانه طبیعی ایران است. زمین مستعد، آفتاب مستعد و آب فراهم دارد. مشکل چیست؟ مشکل کشاورز این منطقه الان کجاست؟ دلالها مثلاً یک مشکلند، دیگر چه؟ خب حالا این صورت ماجراست. این شکاف در دیوار است حالا برویم لایه های زیرین تر.

مثلاً تولیدات کشاورزی را یک دلال می گیرد می آورد تا تهران. خب اگر ما کاری کنیم که آن دلال خود تولید کننده باشد، مسأله حل است؟ یعنی تولید کننده خودش باشد؟ تولید کننده بارش را بردارد خودش بیاورد تهران یا از همان جا عرضه کند، از همان جا به دنیا صادر کند. این هم می شود.

اگر دلال حذف بشود.

اگر کشاورز خودش فروشنده باشد، سود می آید باز در جیب خودش. حالا باز بیاییم کمی روی زمین تر. چرا کشاورز خودش نمی تواند این کار را بکند؟ سواد مهم نیست. اصلاً دلالها فکر می کنم خیلی هایشان بیسوادند. سواد خواندن و نوشتن حتی ممکن است بلد نباشند. ما یک دلالی دیدیم چکهایش را دخترش می نوشت. خودش نمی نوشت. سواد نوشتن چک را هم نداشت. می داد به دخترش چک بکشد. کشاورز چرا خودش نمی تواند؟

امکانات ندارد.

امکانات چه چیزهایی است برای این کار؟ برای حمل و نقل که این همه وانت در خیابان است. کسی نیست اینها را اجاره کند. مگر دلال از خودش صاحب وانت است؟ دلال هم وانت ها را اجاره می کند کامیون را اجاره می کند دلال که صاحب صدتا کامیون نیست که بگوییم ما مثل او زورمان نمی رسد. دلال اصلاً با موبایلش روی موتور دلالی اش را می کند. اصلاً از خودش بپرسی چی داری می گوید همین موتور را دارم با همین موبایل خداحافظ شما. هیچ چیز دیگر ندارم. نه کامیون دارم نه پایانه دارم نه ...

کشاورز شاید اطلاعات لازم برای این کار را ندارد.

پس ظاهراً شبکه بازار را نمی شناسد. نمی داند میوه اش را برود به چه کسی بدهد. می گوید: کی از من می خرد؟ اصلاً اگر بردم میدان تره بار تهران هیچکس از من نخرید چه خاکی به سرم بریزم؟ این میوه ها خراب می شود. پس این ارتباط اقتصادی وصل نیست. دلال این ارتباط را دارد ولی کشاورز ندارد. یک ارتباط است. چیز پیچیده ای نیست. دلال این ارتباط را دارد. یعنی هماهنگ کرده آمده میدان تره بار تهران رفیق هایش را دیده گفته من برای شما سالانه اینقدر تن خیار و گوجه می آورم. تفاهم کردند با همدیگر. به نوعی می شود گفت تبانی کردند. دیگر از کس دیگری نخری ها! من خودم تأمین می کنم. بعد آن میوه تره بار تهرانی چرا باید به این چنین امتیازی بدهد؟

به این دلال؟ برای چی باید بپذیرد و بگوید من جنس تو را می خرم اگر کسی از محل تو جنس آورد بدون اجازه تو من از او نمی خرم؟

سود بیشتری برایش دارد.

دیگر چی؟ ممکن است دلال بگوید من سود بیشتر به تو می دهم دیگر چی؟ میدان تره بار تهران است کوچک نیست. روزانه چندین تن جنس می آید و می رود.

شناخت داشته.

شناخت که خب کشاورز هم می رود خودش را معرفی می کند می شناسدش دیگر خیلی پیچیده نیست. بله آن هم به مرور شناخته می شود. دیگر؟ یک دلیل دیگری دارد.

ببینید میدان تره بار کسی که آن جا غرفه دارد به این دلال می گوید من سالانه مثلاً صد هزار تن میوه می خواهم. دلال چه تضمینی می دهد؟ می گوید ده هزار تایش را من به تو می دهم. از من خیالت جمع! تو روی من حساب کن. آن غرفه دار مثلاً می گوید من ظرفیتم سالانه صد هزار تن میوه است که بیاورم این جا جابجا کنم. سرمایه اش را دارم. این دلال جیرفت می آید می گوید که ده هزارتایش را روی من حساب کن به تو می رسانم. یعنی حجم کار می رود زیاد می شود. یک قرارداد بلند مدت بین دلال و میدان دار بسته می شود که میدان دار می گوید اگر تو تضمین می دهی هر سال ده هزار تن برای من خیار و گوجه بیاوری، سر فصل اش هم باوری، این شکلی خوب هم باشد، جعبه بندی هم داشته باشد، من از تو می خرم. نمایندگی ام تویی. من از کس دیگری از جیرفت نمی خرم. او هم این تضمین را می دهد به غرفه دار. میدان دار عاشق چشم و ابروی دلال نیست. دنبال سود و منفعت خودش است. من باید مشتری ام از تهران بزرگ که می آید، مغازه ام خالی نباشد. عمده فروشی این است. دلال می آید این تضمین را می دهد به غرفه دار می گوید باشد ده هزار تایش مال من. خیالت جمع! حجم اقتصاد را می برد بالا، جثه اقتصاد را می برد بالا قرارداد را هم بلند مدت می کند این جا می صرفد.

دلال آمده تضمین داده به این غرفه دار که من این را برایت می آورم تو خیالت جمع! این هم گفته باشد من با یک نفر می توانم ده درصد نیاز سالانه ام را در بیاورم؛ ده نفر که قرارداد ببندم کل نیازم تأمین است. خیالم راحت است. این تضمینی است که به هم دادند. حالا دلال از فردا دست به کار می شود. چکار می کند؟

می رود با کشاورزها صحبت می کند.

ـ می آید می خواهد ده هزار تن از جیرفت فقط خیار و گوجه ببرد تهران. ده هزار تن که توی یک روستا به عمل نمی آید. در چند روستا به عمل می آید؟ در صد روستا مثلاً به عمل می آید! این دلال باید صد تا روستا را برود. یک نفر آدم است. چکار کند؟ صد تا روستا را چکار کند؟ می آید در صد روستا در هر روستا یک نفر دکه دار می گذارد. دلال داریم، دکه دار هم داریم. می گوید آقای حسن ابادی تو دکه دار روستای الف هستی، حسین آقا تو دکه دار روستای ب هستی. یعنی چه؟ یعنی دلال می گوید این بیست میلیون در اختیار شما، این سی میلیون در اختیار شما برحسب کوچک بزگی آن روستا. تو تمام خیار این روستا را بخر. تو هم تمام خیار این روستا را بخر. چه اتفاقی می افتد؟ صد روستایی که همه توی یک منطقه هستند، همه کنار هم هستند. فصل برداشت میوه می شود. خیار و گوجه. این دکه دار می آید می گوید من امسال خیار را کیلیوی صد و پنجاه تومان می خرم. خیار تهران الان چند است؟ مثلاً هزار و دویست تومان است. قیمت خیار گلخانه ای قلمی درجه یک هزار و دویست است. دکه دار می آید توی روستای الف در جیرفت می گوید من صد و پنجاه می خرم. نه آقا این ظلم است. تهران هزار و دویست تومان است. از جیرفت تا تهران بخواهی ببری ده برابر نمی شود. قیمت حمل که ده برابر نمی شود. صد و پنجاه را برسانی تهران فوقش می شود دویست و پنجاه، سیصد تومان. می گوید نه، همین که گفتم. من صد و پنجاه می خرم نمی خواهید بروید به هر کس دیگری که از شما می خرد بدهید. کس دیگری هست از او بخرد؟ نیست. چرا؟ چون دلال کل این منطقه را یک نفر تعیین کرده. می رود روستای بغلی مثلاً می رود دکه دار آن را پیدا می کند. او می گوید نه آقا، شرمنده من همان صد و شصت می خرم نهایتش. تبانی رخ داده. بعد دلال تازه آدم می گذارد. می گوید اگر دیدی سر و کله یک دلال دیگری پیدا شد که بیاید در این منطقه سریع به من خبر بده.

هر کسی هم این نقدینگی را ندارد. قدرت دلال به دو چیز است. یک) به این شبکه ای که درست می کند. دو) به پول نقدی که دستش است که در لحظه پول نقد را می دهد طرف را می خرد. کشاورز با خودش می گوید من اگر الان صد و پنجاه به این بدهم یک هفته دیگر پولم را بدهد یا همان روز پولم را بدهد بهتر است یا دویست و پنجاه بدهم به یکی که گفته به من جنس ات را بده سه ما دیگر چک به تو می دهم. سبک، سنگین می کند، می گوید نه واقعاً حالا دویست و پنجاه بهتر است ولی خب این پول را الان حیّ و حاضر می دهد او شاید نتواند بدهد. شاید خیارها خراب بشود، شاید نتواند بفروشد. بعد هم الان مثلاً بچه ام مریض است، عروسی داریم و ... آن دکه دارها چرا نمی آیند دخل دلالها را در بیاورند جای دلالها بنشینند؟ چرا راضی می شوند این تعامل را انجام بدهند؟

دکه دار اندازه دلال نیست و الا می رفت یک منطقه دیگری را دست می گرفت. چون اندازه دلال نیست می گوید حالا من که توان مالی ام اندازه این دلال نیست که صد روستا را دارد می خرد. من توان مالی ام نهایتاً پنج روستا است. بگذار در شبکه همین دلال باشم پایدارترم روزی که پولهایم را جمع کردم اینقدر زیاد شد که بتوانم صد تا روستا را ببرم زیر پوشش خودم می شوم یک دلال. توی کفش این هم پا نمی کنم. می روم یک منطقه دیگر مثلاً دلال یک جای دیگر می شوم.

راه حل چیست؟

ما باید این دو آیتم را در کشاورزی درست کنیم. شبکه و نقدینگی. این دو عامل را برای کشاورز درست کنیم کشاورز جای دلال را گرفته. محکم هم گرفته. چون دلال فرد است، یک نفر است، اگر بمیرد، تصادف بکند، شبکه اش از هم می پاشد ولی اینجا کشاورزها که جمع می شوند دور هم جمع اند، به فرد وابسته نیستند، یک روستایی یک هویت اجتماعی است. بعد سؤال بعدی من از شما این است شبکه سازی برای کشاورزها راحت تر است که با هم قوم و خویش هستند و روستا هم با هم دختر عمو، پسر عمو هستند یا برای دلالی که اصلاً یک روز هم در روستا زندگی نکرده و در منطقه نبوده؟ برای کدامشان راحت تر است؟ کشاورز خیلی آیتم ها دستش است که شبکه را بین خودش ایجاد کند تا دلال. دلال آن صد نفر که دکه دار را باید برود یکی یکی پیدا کند، بعد آنها مطمئن باشند پول را بالا نکشند. ولی کشاورزها چه وطر؟ شما کافی است سه طایفه را، چهار طایفه را هماهنگ کنید پانصد تا روستا را هماهنگ کردید. امکان شبکه سازی در روستا در کشاورزی خیلی بالاست. نمونه اش عزاداریهاست. منطقه منطقه ما مشهد روستای اطراف با هم عزاداری می کنند. مثلاً اینها علم هایشان را بر می دارند آنها هم علم هایشان را بر می دارند روز عاشورا با هم جمع می شوند توی یک بیابانی متمرکزی واحدی با هم.

چرا پس این کشاورز این شبکه سازی را انجام نمی دهد؟ آیا علتش سواد است؟

بیسوادی را مسئولین می گویند! آنها هم برای اینکه رفع تکلیف از خودشان بکنند قضیه را می اندازند گردن یک چیز موهوم. آقا کشاورزها بیسوادند، کم سوادند. ببخشید سؤال! در کدام کشور متمدن دنیا کشاورزها فوق دکترا دارند؟ به ما نشان بدهید. در امریکا، در ایتالیا، در هلند همه جای دنیا روستایی ها یا بیسوادند یا کم سوادند. قرار نیست روستایی دکترا، فوق دکترا داشته باشد. پس این دلیل بیخودی است که مسئولین باب کردند که تا می گویی چرا اینطوری است، چرا مسأله آب اینطوری است، چرا مسأله تبلیغی این طوری است، چرا مسأله اراضی کشت اینطوری است می گویند متأسفانه کشاورزها بیسوادند. یاد گرفتند این طوری صحبت کنند. اصولاً جامعه کشاورزی چون کم سوادند ما باید سواد کشاورز را ببریم بالا. حالا اصلاً نمی برند هم بالا فقط همین که شما مسأله واقعی را بگذارید جلوشان پاس می دهند به یک چیز دیگر. می گویند مثلاً فرهنگ همکاری نیست! اگر فرهنگ همکاری نیست این شبکه دلالها دارند چطوری با هم کار می کنند؟ در ما ایرانی ها اصولاً فرهنگ همکاری نیست. آقا اینها مگر ایرانی نیستند این دلالها؟ در یک منطقه داریم صحبت می کنیم در جیرفت در این فضای فرهنگی جیرفت چطوری دلالها با هم همکار می شوند، آن وقت کشاورزها را نمی شود با هم همکار کرد؟ چه حرفی است شما می زنی؟ تازه کشاورزها با هم پیوند خانوادگی دارند به خاطر پول سر همدیگر را نمی برند ولی دلالها همین پیوند خانوادگی را هم ندارند. اگر دعوا بیفتد همدیگر را هم می کشند چون مسأله شان پول است. پیوندشان فقط پول است. خانوادگی نیست. اگر قرار است فرهنگ همکاری نباشد که به طریق اولی بین دلالها هم نباید این فرهنگ همکاری نباشد که به طریق اولی بین دلالها هم نباید این فرهنگ همکاری باشد. باید هر روز ما بشنویم که در جیرفت ده تا دلال کشته شدند. در جیرفت پنج تا دلال سر بریده شدند. چرا این اتفاقات نمی افتد؟ چرا این همکاری رخ داده در حالیکه فقط و فقط سر پول است. بعد در جامعه کشاورزی که اینها با هم پیوند دارند، اجدادی با هم بودند، چطور نمی شود پیوند همکاری بین شان ایجاد کرد؟ لازم نیست شما جامعه شناسی خوانده باشید تا بفهمید. مافیا شنیدید؟ مافیا کلمه اش یعنی چی؟ مافیا بوده مای فمیلی. خانواده من. اصلاً ریشه مافیا در ایتالیا خانواده ها بودند بامری ها، کوچانی ها و .. اینها بودند در ایتالیایی که مافیا شکل گرفته. یعنی اصلاً مافیا که اوج همکاری است ریشه اش اصلاً خانوادگی است. نمی خواهم بگویم مافیا بشوید می خواهم بگویم چقدر پیوند خانوادگی تأثیر دارد در اجتماع و همکاری آدمها با همدیگر.

می گویند اصولاً تکنولوژیهای کشاورزی در کشاورزی ما سنتی است و به همین دلیل مسأله توزیع میوه حل نمی شود. آقا دلال با ماهواره توزیع می کند خیار و گوجه را یا با همین وانت و کامیون؟ اصلاً برو در زندگی دلالها ببین. هنوز روی دفتر با خودکار دارند حساب کتابهایشان را انجام می دهند. کامپیوتر نمی فهمند، لپ تاب نمی فهمند. من فیلم گرفتم؛ بچه ها فیلم گرفتند! اینطوری می نشیند روی دفتر مثل زمان بچگی های ما که دستمان را می گذاشتیم روی دفتر تکان نخورد خب چقدر خیار از کی گرفتی؟ چقدر از کجا گرفتی؟ ماشین حساب هم شاید حتی نداشته باشد. می گوید اثر تکنولوژی است! مسأله توزیع میوه و تره بار تکنولوژی پیشرفته است که دلال دارد کشاورز ندارد؟ مسأله این است؟ ببینید جوابهایی که مسئولین یاد گرفتند زود می دهند، ما هم باورمان می شود، چقدر بی مبناست.

بعد حالا بیایید تا من نتیجه تحقیقاتم را به شما بگویم. پنج سال است روی این موضوع دارم تحقیق می کنم. جلوتر که می آییم باز مسئولیتی که یک خورده مسلمان تر و متعهدتر هستند می گوید آقا، آقای مهندس شما درست می گویی ما راه حل اش را هم بلدیم. راه حل اش چیست؟ ایجاد تعاونی، شرکتهای تعاونی، شرکتهای سهامی زراعی. کشاورزها به جای اینکه یک نفر یک نفر هر کس روی زمین خودش کار کند، این روستا را یکپارچه ببینیم یک شرکت سهامی بزنیم صدتا خانواده اگر این جا دارند خیارکاری می کنند این صدتا با هم بشوند شرکت خیارکاران فلان روستا. این شرکت تعاونی بشود ید واحده با هم برنامه ریزی کنند، با هم وانت اجاره کنند، با هم بروند میدان تره بار مذاکره کنند با هم، با هم، با هم. راه حل را پیدا کردیم. بعد به این آقای مهندس می گوید که خب آقای مهندس شما که در وزارتخانه هستی، مسئول مستقیم همین هم هستی، مسئول ایجاد شرکتهای تعاونی روستایی چرا پس اجرا نشده؟ ما رفتیم منطقه جنوب کرمان در روستاها اصلا اگر شرکت تعاونی پیدا کردید! نیست. می گویید چرا نیست آقای مهندس؟ این جا دیگر این آدم بچه مسلمان است راست اش را می گوید از کسی که مسئول بود سؤال کردم. گفتم چرا پس شرکت تعاونی راه نمی افتد؟ گفت کارمندهای جهاد کشاورزی این کاره نیستند. اینها بلد نیستند شرکت تعاونی راه بیندازند بنده هم که خودم هستم و پنج نفر نیرو در وزارتخانه در تهران ما که نمی توانیم برویم یکی یکی شهرها، مناطق کشور نمی توانیم. ما تئوری اش را دادیم مدلش را نوشتیم قانونش را در آوردیم در مجلس تصویب کردیم چرا اجرا نمی شود؟ کی اجرا کند؟ باید اداره جهاد کشاورزی اجرا کند. این کاره نیستند. چرا این کاره نیست؟ نمی فهمد؟ چرا آقا همه شان لیسانس و فوق لیسانس کشاورزی دارند. تا به آنها بگویی، می گویند تو تازه رسیدی، از راه رسیدی بگذار من برایت بگویم شرکت تعاونی در دنیا چیست؟ در آنجا چیست؟ همه اینها را هم بلدند. اینقدر سمینار رفتند، همایش رفتند، کتاب خواندند. اما این کاره نیستند.

این مهندس راستش را گفت. گفت ببین ایجاد شرکت تعاونی این نیست که بروی صبح پای میزت بنشینی دو تا روزنامه صبح را نگاه کنی، دو تا نامه هم پاراف کنی، دو تا تلفن هم جواب بدهی ساعت دو هم تمام بشود برگردی خانه ات. حقوق و مزایا سر ماه هم مرتب باشد. اینطوری راه نمی افتد. شرکت تعاونی یعنی باید بلند شوی بروی تیم تشکیل بدهی بروی در آن منطقه با امام جماعت اش، با مردم، با شورای ده بنشینی جلسات بگذاری صحبت بکنی این حرفهایی که من با شما الان یک ساعت زدم به زبان ساده، به زبان کشاورز به آنها بگویی. بعد بگویی شما شروع کنید ما هوایتان را داریم ما کمکتان می کنیم. سال اول وانت و کامیون را ما اصلا برایتان اجاره می کنیم شما خیالتان جمع! اصلا خودمان دپو را در اختیارتان در ترمینال می گذاریم دپو کنید جنس تان را و... سال اول اصلا ما همراه شما می آییم می رویم میدان تره بار تهران مذاکرات را شکل می دهیم. با رئیس میدان تره بار صحبت می کنیم مثلا! اداره جهاد کشاورزی جیرفت اداره دارد دیگر؟ سازمان دارد! سازمان جهاد کشاورزی می آید صحبت می کند شوخی ندارد! حسن و حسین نیستند که دلال برود سرشان را زیر آب کند قصه بخوابد. سازمان جهاد کشاورزی جیرفت می آید با رئیس میدان تره بار تهران جلسه می گذارد. تفاهم امضاء می کند می گوید این کار را ما می کنیم آقا هماهنگ باشید! بله هماهنگ هستم. من یک شرکت دارم به نام چی در جیرفت راه انداخته ام. شرکت تعاونی داران جیرفت. این شرکت چیست؟ این شرکت نماینده تمام این تعاونی های روستایی هستند که با هم آمدند یک شرکت زدند در جیرفت که این شرکت بلند شود هر سال خیار و گوجه را که فصل برداشت می شود از همه تعاونی ها جمع کند بار کامیون و وانت کند بفرستد تهران. این شرکت خودش دلال بازی در نمی آورد فقط هماهنگی ها را انجام می دهد. نه اینکه خودش خیار و کوچه را از تعاونی بخرد بیاورد تهران بفروشد. اینکه شد همان دلال. نه! این شرکت نماینده این تعاونیهاست برای انجام امور هماهنگی آقای رئیس میدان تره بار قبول است؟ این شرکت شد شرکت تعاونی های جیرفت. از امسال این با شما در تعامل است. به تعاونی های روستایی هم می گوید آقا شما نگران کامیون و بسته بندی و پلاستیک و کارتن و اینها نباشید. این شرکت می رود برایتان تهیه می کند. آقا شما نگاه کن هر کار همکاری تیمی یک بانی می خواهد. این فرمولش است در اقتصاد.

الان اداره کشاورزی می رویم، می گویند چی می خواهید؟ چی شده؟ بابا تو می خواهی بروی کشاورزها را دستهایشان را توی دست هم بگذاری! اینطوری برخورد کنی که کسی دورت جمع نمی شود! همکاری شکل نمی گیرد! تو باید بروی پیش امام جماعت شهر، روستا پیش پیرمردهای روستا از آن جا اصلا شروع کنی اینها را با هم آشنا کنی. بگویی شما که روحانی محل هستی بیایی بگویی از زبان تو بشوند خیلی فرق می کند تا از زبان من بشنوند.

پنج تا روستا، نمی گویم صد تا روستا. پنج تا پنج تا. پنج تایی که کنار هم هستند با هم ده روز قبل از برداشت خیار پیش امام جماعت هایشان، شورای دهشان بنشینند با خون امضاء بدهند ما امضاء دادیم قیمت امسال سیصدتومان است. پایین تر از این نمی آییم. بگویند ما از سیصد پایین تر امسال خیار نمی دهیم. به هیچ دلالی حتی اگر خیارها بگندد. بزرگان ده بیایند مردم ده بیایند بگویند امسال اراده کردیم ندهیم. بعد ببینید نظام دلالی از بین می رود یا نه.

ما می خواهیم کاری کنیم که شرکت تعاونی کشاورزان برای توزیع مستقیم محصولات به بازار مصرف شکل بگیرد. بعد حالا می گویی آقا این یک شبه نمی شود قبول. با هم می رویم شرع می کنیم اول فرهنگ  سازی می کنیم. اولین کار سؤال کشیدن از مسئولین منطقه به صورت جدی است. با اطلاعات و با تحلیل ها بروید بگویید آقای سازمان جهاد کشاورزی بفرمایید تشریف بیاورید. یک دلالی خورده پا می تواند برود تهران مذاکره کند با رئیس میدان تره بار ببندد قرارداد بلند مدت؟ شمای سازمان جهاد کشاورزی با این همه دم و دستگاه و آدم نمی توانید کاری بکنید؟ نشدنی است؟ قانون منع کرده؟ کجا قانون منع کرده؟ کجا گفتند حق نداری این کار را بکنی؟

همه مسئولین جلوی رسانه و جلوی کاری که جوان پشت اش باشد کم می آورند. جماعت مسئولین جماعتی نیست که این کار را به انتها برساند.

جوان، دانشجو اگر متشکل بشود و تریبون و رسانه هم داشته باشد تمام است! می تواند قشنگ همه چیز را سر خط بکند. فقط صبر می خواهد.

 

 



[1] . منتشر شده در ماهنامه اصولگرا، شماره 7 و 8، اردیبهشت 1392.

  • ۹۴/۱۱/۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی